❤آراد❤
وسط رینگ حاضر شدم.
دارو خیلی زود استارت نبرد رو زد.
چند مشت میزدم و چند تا رو دفاع میکردم.
همش یه نبرد بود امروز و مسابقه های چند نبردی ماله ماه های بعد بود.
حریف سرسختی بود و با اینکه بیشتره مشت ها رو من میزدم اصلا نمیوفتاد و یا سر و صورتش زخمی هم نمیشد!مجبور شدم کل قدرتم رو یهویی و همین اول کار بزارم تا حداقل روحیه اش رو تضعیف کنم و توانش رو برای ادامه ی کار بگیرم!
مشت های سرعتی قدرتیم رو که همیشه با امین تمرین میکردم رو دو بلز پشت هم و یا سه بار پشت هم توی صورت و شکم و گردنش میکوبیدم.
چند تاش رو دفاع میکرد و چند تاش رو بخاطر سریع بودن کارم نمیتونست مهار کنه و میخوردشون.صدای تماشاچی ها بالا بود.
میون اون مشت هایی که میزدم یهو ضربه ای با زانو وسط پاهام نشوند!
این انده نامردی بود!به شخصه جونم رفت و فقط چشام رو محکم بستم تا از دردش فریاد نزنم.
زانوهام سست شد و افتادم روی زمین.
چشام سیاهی میرفت.
صدای امین و امیر رو میشینیدم که به داور اعتراض میکردن و امیر پرید توی رینگ و مشت محکمی به اون یارو حریفم زد و تماشاچی ها هم کم نزاشتن و حریف عوضیم رو به فوش کشیدن.
امین نگران و مضطرب و عصبی سمتم اومد و از دو طرف صورتم گرفت و گفت:
آراد؟!آرادم؟!صدام رو میشنوی؟!آرادددد...نفهمیدم کی چشام روی هم افتاد و همه جا تاریک شد!
یه چیزی این وسط مشکوک بود وگرنه هر مبارزی میدونست که نباید چنین ضربه ای بزنه!
شناخت یا دشمنی قبلی هم باهم نداشتیم که بخواد این بلا رو سرم بیاره!