❤نوید❤
نمیدونم چجوری چشمم رو گرفت!
فقط میدونستم که میخوامش!
پسر بچه ای یه ساله که با اون دست و پاهای کوچولوش جوری میدویید که احتمال افتادنش خیلی زیاد بود اما باز هم میخندید و از افتادن نمیترسید!میخواستم با سهیل درمورد به سرپرستی گرفتنش حرف بزنم.
وقتی داشتم برای کار های قانونی یه زوج که میخواستن از پرورشگاه بچه بگیرن اقدام میکردم و خوب بخاطر مسائل به نام زدن ارثی اون بچه نیاز به وکیل داشت و منم با کمال میل و به صورت رایگان وکیلش شدم و خب از اینجور کار های خیر و بدون ذریافت پول زیاد انجام میدادم!
اونجا بود که دیدمش!
توی حیاط میدویید و پرستاری که مسئول محافظ از بچه های همسن و سالش بود دنبالش میدویید تا موقع افتادنش بگیرتش!
پر از ذوق بود و وقتی میخندید روی لوپ هاش چال میوفتاد!
ابخندی با عشق روی لبام نشست و برای یه لحظه فکر کردم تموم وجودم توی اون بچه خلاصه میشه!بعد از کار های اون بچه و پرونده سازی از مدیر پرورشگاه خواستم اون بچه رو ببینم.
من رو به سمت اتاقش برد.
روی تختش نشسته بود و با اسباب بازی های دورش بازی میکرد.
بهش نزدیک شدم که سر بالا آورد و باهام چشم تو چشم شد.
چشای درشت و خرماییش دلم رو برد.
یهویی جیغ زد و توپ تو دستش رو کوبید روی ماشینش!
خندیدم از حرکتش که با دیدن خنده ام قهقه زد.خانوم پرستار لبخندی زد و گفت:
به نظرم ازتون خوشش اومده!با لبخند سری تکون دادم و گفتم:
میشه بغلش کنم؟!آقای مدیر با خنده ای به پشتم زد و گفت:
البته آقای وکیل!دست هام رو آروم زیر بغلش بردم و از روی تخت بلندش کردم.
به محض اینکه بغلش کردم شروع کرد به تکون دادن پاهاش توی هوا و دست زدن و هو هو کردن!خندیدم به حرکات بامزه اش.
خاتوم پرستار با خنده گفت:
عاشق اینه یکی بغلش کنه و توی بلندی باشه!روی لوپ توپولش رو بوسیدم و گفتم:
واقعا دلم میخواد برای من باشه!