❤ساسان❤️
محکم بغلش کردم.
تموم وجودم لرزید از اشک هایی که بی وقفه روی صورت عین ماهش میچکید و معنی دلتنگی و سختی میداد!جای جای صورتش رو بوسیدم و اشک هاش رو پاک کردم.
به قدری دلم برای بوسیدنش و خیره شدن به چشای نابش تنگ شده بود که مکث نکردم.
خودش هم میدونست چرا تنها برای ابراز دلتنگی بقیه بغلشون کردم و سمت خونه راه افتادیم.
حتی چیزی که توی وجودم بود یه چیز بود و اون هم خوابی با پسر کوچولوم که حسابی برای این فاصله ی زمانی زیاد بیقرارم کرده بود!وقتی وارد خونه شدیم.
از بازوش گرفتم و کوبیدمش به دیوار.
وقتی لبام رو گذاشتم روی لباش بدون مکثی پا به پام شروع به بوسیدن کرد.
نمیسبوسیدم و نمیچشیدم بلکه نفس میکشیدم و انرژی و لذتش رو توی سلول سلول بدنم تزریق میکردم!از زیر روناش گرقتم و سمت اتاق بردمش و روی تخت خوابوندمش و روش خیمه زدم.
خیره به چشای نمدارش با لبخندی پر از عشق لب زدم:
دلم رو بردی و خرابت شدم...چشام رو چشاته و اسیرت شدم!با ناز خندید که لباش رو بوسیدم و لبام رو بوسید و دستم رو گرفت و گذاشت روی قلبش و گفت:
ساسانی اینجام خیلی درد میکرد وقتی رفتی!با بغض به معصومیتش لبخندی زدم و روی پیشونیش و روی قلبش رو بوسیدم و گفتم:
خیلی دوستت دارم ماهم...با هیچی عوضت نمیکنم!اشکی از گوشه ی چشمم چکید که دست های ظریف و بلوریش روی گونه ام نشست و با نوازش پاکش کرد و گفت:
گریه نکن...همین حرف کافی بود که بزنه زیر گریه.
روحیه اش ضعیف بود و بعد رفتنم بیشتر شکست.
قلبم با شنیدن صدای گریه هاش سوخت.
دوباره جای جای صورتش رو بوسیدم.
یوسیدنش خامم کرد و پیرهنم رو از تنم درآوردم و اون رو هم لخت کردم.
سمت گردنش حمله ور شدم و عین گرسنه ای که غذای موردعلاقه اش رو جلوش گذاشتن به جونش افتادم.
به قدری تشنه ی لمس کردنش بودم که به قصد کبود کردن بدن بلوریش میبوسیدم و میمکیدم و گاز میگرفتم!ناله میکرد و گاهی روی شونه هام رو میمکید و میبوسید.
گاهی به بازوم چنگ میزد و اسمم روصدا میزد!
غرق لذت بودم و صدای ناله هاش عضوم رو صفت تر و صفت تر میکرد!
بوسه هام رو سمت شکمش و پایین تنه اش بردم و شلوارش رو پایین کشیدم و لباس زیرش رو پاره کردم.
نالید و هیجان زده نفس نفس زد.
به هول بودن خندیدم و روی کلاک کوچولوی عضوش رو بوسیدم.
بدنش شول شد و روی تخت ولو شد.
وقتی سرش رو وارد دهنم کردم جیغ خفه ای زد و رون هاش رو جمع کرد که با دو دستم بازش کردم و روی رون هاش رو با مکی بوسیدم.
سرش رو به سمت عقب برد و آهی کشید.
میدونستم جای جای بدنش چقدر حساسه و تنها با لمس کردنش بدنش هم قابلیت ارضا شن داشت چه برسه به اینکه بخوای برای ساک بزنی!صدای ناله هاش و سرخی پوست سفیدش دیوونه ام کرده بود.
تحمل این رو نداشتم که برای آماده کردنش صبر کنم.
پاهاش رو کمی بالا دادم و شلوار و لاس زیرم رو پایین کشیدم و عضوم رو بدون آماده کردنش روی ورودیش تنظیم کردم و واردش شدم!صورتش سرخ شد.
لب روی لباش کوبیدم و صدای ناله هاش میون لبام و بوسه هام خفه شد!❤امیر❤
وقتی به خونه رسیدیم.
با سهیل و نوید ناهار خوردیم.
نوید از بابت برگشتم خیالش جمع شد و به سهیل گقت وسایلش رو جمع کنه تا برن.
خب خیلی خوشحال بودم که در نبود من متینم تنها نبود!
حتی گفت امین و آراد هم اومده بودن پیششون و مراقبشون بودن!از حموم کردن توی زندان حس خوبی نداشتم!
هیچ جاه حموم خونه ی خودم نمیشد!
رفتم سمت حموم و قبل ورودم رو به متین گفتم:
تو نمیای؟!سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت:
همین چند ساعت پیش رفتم!مشغول درآوردم وسایلم از داخل ساک شد.
واقعا دلتنگ بودم و میخواستم همیشه کنارم باشه.
بیخیال عواقب کاری که میخواستم شدم و رفتم سمتش و تا بخواد برگرده و ازم دور بشه بغلش کردم و سمت حموم بردمش.
داد زد و گفت:
امیر دیوونه شدی...حرفش نصفه موند وقتی پرتش کردم توی وان پر آب!
کل بدنش خیسه آب شد.
عین قاتل ها نگاهم کرد و گفت:
بزار یه روز از اومدنت بگذره بعد حرصم بده بیشعور!خنده ام گرفت و رفتم توی وان و دست زیر تیشرتش بردم و خواستم دربیارمش که نزاشت و گفت:
امیر نه!بی توجه بهش با هر زوری که بود از بدنش درآوردم و تا خواست حرفی بزنه دست هام رو روی لبه ی وان گذاشتم و روش خیمه زدم و لبام رو کوبیدم روی لباش!
به قدری شیفته ی جسم و عشقش بودم که بوسیدنش رو نمیتونستم رها کنم.
چند باری به سینه ام مشت زد که ازش فاصله بگیرم و میدونستم داره نفس کم میاره اما مگه میتونستم رهاش کنم اونم وقتی اینقدر خوردنی زیر خوابیده بود؟!وقتی سرخ شدن صورتش رو دیدم کمی از لباش فاصله گرفتم که بدون مکثی سیلی توی گوشم خوابید.
به قهقه افتادم.
با گریه لب زد:
خیلی بیشعور امیر یعنی یه ذره هم...هق...عقل تو کله ات نیست...هق...داشتم...هق...داشتی...مشتی به سینه ام زد و گفت:
خفه ام میکردی...هق...حالام که داری میخندی...دستش که مدام در حال زدنم بود رو گرفتم و از ساعدش گازی گرفتم.
جیغی زد و خواست از زیرم بیرون بیاد که که بلند شدم و از وان کشیدمش بیرون و چسبوندمش به دیوار و دم گوشش لب زدم:
میخوامت عروسکه خوشرنگم...چطور دلت میاد بهم توجه نکنی؟!کمی برگشت سمتم و لب زد:
بهت بگم بعد این همه مدت رابطه نداشتن باهات میترسم بهم میخندی؟!خندیدم و روی گردنش رو بوسیدم و گفتم:
نترس عشقم قول میدم در حد یه پاره گی سطحی پیش برم...نزاشت حرفم تموم بشه و با آرنج زد به شکمم.
از دردش خنده ام گرفت و خواست دوباره بزنه که نزاشتم و کاملا بهش چسبیدم و به دیوار چسبوندمش و بدنش رو بین بدنم و دیوار پرس کردم!لای گوشش رو میون دندونام فشردم و دستم رو سمت جلو بردم و زیر شلوار و لباس زیرش بردم.
با لمس عضوش لرزید و آهی کشیدو سرش رو به سینه ام چسبوند.
تو گلویی خندیدم و روی گردنش رو با صدا بوسیدم!