❤متین❤
سهیل داشت آشپزی میکرد.
خب همه میدونستیم دست پختش فوق العاده هست و ازش میخواستیم اون غذا رو آماده کنه.نوید هم پشت میز کارش مشغول یادداشت برداری و مرتب کردن پرونده هاش بود.
امیر هم که چند ماهه شده بود و مشغول بازی با آرسین بود.
پشت مبل قایم میشد و یهویی میومد بالا تا آرسین رو بخندونه.
آرسین غش غش میخندید و منم خنده ام گرفته بود از کار هاش.رفتم سمتشون و آرسین رو بغل کردم و روی پام نشوندم که سرش رو به طرفی گرفت که امیر بود.
امیر دالی گفت که دوباره غش غش خندید.با ذوق روی لوپش رو بوسیدم و خیره به چشاش لب زدم:
فندوق اینجوری خوشگل میخندی یهویی دیدی خوردمتا!امیر از روی مبل پرید و کنارم نشست که آرسین با دیدن حرکتش جیغ زد و خندید.
امیر سرش رو جلو آورد و روی لباش رو بوسید و گفت:
اوخ که چقدر تو شیرینی!نوید لبخندی بهمون زد و گفت:
چطوره برای شما هم یه ترتیبی ببینم...اینجور که پیداست امیر خان خیلی پدر شدن رو دوست داره!امیر با ذوق خندید و دستش رو دور انداخت و گفت:
چرا که نه...من ده تا توله ی قد و نیم قد میخوام...میون حرفش بود که حرصی از منظور دار بودن حرفش زدم تو سینه اش و هولش دادم و گفتم:
امیر بهت گفته بودم از این شوخیت خوشم نمیاد!نوید و سهیل خندیدن.
امیر روی گوشه ی لب رو بوسید و گفت:
عشقم غلط کردم...خودم اقدام میکنم...اخمی ناباور به حرفش کردم که یهو قیافه ی جدیش به قهقه تبدیل شد.
آرسین رو گذاشتم روی مبل دور اسباب بازی هاش و یهویی سمتش یورش بردم که با خنده گارد گرفت و گفت:
من غلط بکنم اصلا...من دختر بکن که نیستم عشقم...جیغ کشیدم و گفتم:
امیر ببند دهنت رو آبرومون رو همیشه میبری!نوید اومد سمتمون و از گوش امیر گرفت و کشید و گفت:
این لندعور فقط با کتک آدم میشه...تهدید و حرف به کارش نمیاد...امیر با معصومیت و البته خنده گفت:
داداش...آخخخ...داداش به خدا شوخی بود...آییی...مشتی به شکمش زد و گفت:
درده شوخی بود...چرا اینقدر بی پرده شده مدل حرف زدنت...آدم نمیشی تو اصلا نه؟!اخمی کردم و مشتی به بازوش زدم و گفتم:
شوخی خیانت و این حرف های چرت هم هیچ خوب نیست امیر!آخرش صدا جیغ آرسین بود که ما رو به خودمون آورد.
وقتی همگی به سمتش برگشتیم با دیدن ریکشنمون خندید و دست هاش رو بهم کوبید.
انگاری داشت میفهمید که هر صدایی که از خودش تولید کنه ما بهش یه واکنشی میدیم!