❤ساسان❤
رفته بود زیر پتو و با من قهر کرده بود مثلا!
یه مقدار از پاهاش بیرون بود که اگشتم رو روش فشرپم.
جیغی کشید و پتو رو روی پاهاش کشید.
با خنده دنبال یه جای بیرون زده از بدنش بودم و دیدم از زیر پتو داره یواشکی دیدم میزنه.
با خنده پریدم روی تخت و جلوی دیدش رو گرفتم.
جیغی کشید و کاملا رفت زیر پتو.
وقتی اینقدر کیوت میشد دلم میخواست یه لقمه ی چپش کنم!سعی کردم پتو رو از روش بکشم اما صدای جیغش اونقدری بلند شد که کر شدم.
خسته سعی کردم با حرف متقاعدش کنم.
به آرومی لب زدم:
عزیزم خب تو باید یاد بگیری به وسایل ددی دست نزنی دیگه...برای چی ماه من پیرهنی که ساسانی دوست داشت رو پوشید و وقتی دات با آبرنگ نقاشی میکرد پیرهنم رو به چوخ داد؟!پتو رو کمی از روش برداشت و سوالی نگاهم کرد.
از بین اون سوراخ کوچیک سعی کردم ببینمش.
با لبای غنچه شده لب زد:
ددی چوخ یعنی چی؟!آهی با کلافگی کشیدم.
پاشنه های پاهام رو روی تخت کوبیدم و لب زدم:
پدرسوخته جواب سوالم رو بده جای این حاشیه پردازی ها!جیغ زد و دوباره رفت زیر پتو.
با اعصابی که دیگه به ته کشیده بود با خشونت پتو رو کنار زدم.
سریع به گریه افتاد.
با اخمی نگاهش کردم و لب زدم:
خیلی بی ادب شدی ماهان...به چه جرعتی پیرهن موردعلاقه ام رو رنگی کردی و یا چرا باید جلوی مادر و پدرم صدام کنی ددی با اینکه صد بار بهت گفتم نگی یا چرا باید دیشب این همه شکلات بخوری که کارمون به بیمارستان بکشه از دل دردت؟!با چی لج میکنی بچه؟!هان؟!آخر حرف هام با جیغ کشید.
جیغش رو قطع نمیکرد که مجبور شدم با پشت دست بزنم روی لبش.
اونقدر توی شوک بودیم هر دومون که فضای اتاق رو سکوتی فرا گرفت.روش رو ازم گرفت و سرش رو توی بالشت فرو برد.
وقتی هق زد قلبم تیر کشید.
سریع بغلش کرد.
تقلا کرد اما زورش بهم نمیرسید.
روی پاهام نشوندمش و سرش رو روی شونه ام گذاشتم و روی گردنش رو بوسیدم و خیره به صورتش پر از اشکش لب زدم:
اصلا همه ی اینا به درک...غلط کردم قربونت بشم...دستم بشکنه خوبه؟!گریه نکن دورت بگردم...ماه من!وقتی دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد به سادگی و پاکی قلبش لبخند زدم.
با معصومیت لب زد:
دلم میخواست...هق...پیرهنت رو خوشگل کنم...هق...به ددی گفتنم عادت کردم نمیتونم دیکه بهت نگم ددی...هق...شکلات هم اندازه ی دنیا دوست دارم و نمیتونم نخورمش...هق...خندیدم به جواب های ساده ای که همه اش رو حدس میزدم.
روی صورتش و لباش و چشاش رو بوسیدم و لب زدم:
دورت بگردم فدای یه تار موت که خرابکاری میکنی اصلا خوبه؟!خندید و چشاش رو مالید.
قربون صدقه ی ناز کردن های بی حد و اندازه اش رفتم.