♥56/2⛓️

378 35 4
                                    

❤متین❤

زیر دوش آب بردم.
نگاه های پر نیازش رو روی بدنم حس میکردم.
حتی میترسید انگشتش رو بیش از اندازه روی نقطه ای بدنم نگه داره تا یه وقت کنترلش رو از دست بده!

حالم خوب نبود درست.
نمیتونستم توی این موقعیت باشم درست.
از عالم و آدم دلخور بودم درست.
اما مگه همین پسری که جلوم وایساده عشقم نبود؟!
همونی نبود که جونمون برای هم دیگه درمیرفت؟!
همونی نبود که اگه یه شب توی بغلش صبح نمیکردم نفس کشیدن برام سخت میشد؟!

وقتی لباس هاش رو درآورد و اومد زیر دوش.
نفس هاش سنگین بود و نشون میداد خیلی داره خودش رو نگه میداره.
نتونستم بی تفاوت باشه.
من به این همه عشق بد کرده بودم!
چجوری تونستم بگم ازش متنفرم و نمیخوامش؟!
درجه آب رو کمی روی سرد تنظیم کرد و بدون حرفی شامپوی بدن رو برداشت و داد دستم و گفت:
بدنت رو زود بشور بریم بیرون...یکم تب داری نمیخوام سرما هم بخوری!

از سردی لحنش بغضم گرفت و دیگه سکوت نکردم.
خواست شامپوی سر رو برداره که یهو از پشت بغلش کردم.
ثابت موند که لب زدم:
امیر...ببخشید...هق...من بدون تو نمیتونم...هق...

از یکی از دست هام که دور بدنش حلقه شده بود گرفت و کشیدم جلوش و من رو بین خودش و دیوار گیر انداخت و از فکم گرفت و لباش رو روی لبام کوبید.

تشنه وار میبوسید انگار میترسید یه وقت تموم بشم و دیگه نتونه ببوستم!

L❤VE in the cageDonde viven las historias. Descúbrelo ahora