❤امیر❤
بعد رفتن امین و آراد.
نازنین و ساسان و ماهان پیشمون موندن.
نازنین هنوز توی شوکی اون بوسه ی شوخی واری بود که بین من و ساسان شکل گرفته بود و فقط جنبه ی خنده داشت نه چیز دیگه!ساسان اعصابش خورد بود و سرخ شده بود.
منم فقط به حرکات عصبیش میخندیدم.
متین برام چشم غره میرفت.
ماهان هم با چشاش برای ساسان خط و نشون میکشید.
روی کاناپه دراز کشیدم و چشام رو بستم.
دلم رای اولین بار برای کسی تنگ شد که همه جا و هر وقتی طرفدارم بود!
شاید اگه الآن پیشم بود همه چیز فرق میکرد!
نمیزاشت کسی بابت کار هام تنبیهم بکنه!
نوید هم تقریبا عین اون رفتار میکرد اما باز هم تنبیهم میکرد و یا نمیزاشت از ماشین موردعلاقه ام استفاده کنم و یا حسابم رو میبست تا نتونم خرج اضافی کنم!اونقدر فکر کردم که نفهمیدم کی بغضم ترکید.
مگه نشنیدین که میگن غمگین ترین آدم های دنیا خوش رو ترین ها هستن؟!
دلقک ها همه رو میخندونن اما درون خودشون خونه های خرابی نقش بسته!
کسی تا به حال ازشون نپرسیده حالت خوبه؟!
همه فقط به طنز پرونی هاشون میخندن و یا باهاشون بازی میکنن و عکس میگیرن و...!وقتی سایه ی تاریکی روی صورتم افتاد.
چشام رو نیمه باز کردم.
متین با نگرانی روی زانو هاش نشست و خیره بهم لب زد:
امیرم خوبی؟!لبخندی زدم و سری تکون دادم که ساسان و نازنین اومدن پیشم.
اونا محرم زندگیم بودن.
همه چیزم رو میدونستن.
نازنین دستش رو دور شونه ام انداخت و گفت:
ههی مرد گندهه دلت میخواد بزنیم؟!یادمه همیشه عقده اش رو داشتی!خندیدم.
ساسان روی صورتم رو بوسید و گفت:
بیا اصلا فدای سرت یه بوسه دیگه ام نوش جونت!خندیدم.
هیچ کدومشون به اون موضوعی که باعث حال بدم شده بود اشاره ای نکردن.
میتونستن مستقیم بهش اشاره کنن اما به جاش کاری کردن بخندم.
خوشبختی یعنی داشتن همین افرادتوی زندگیت که به جای تشدید گریه ات و بغض توی گلوت و ایجاد فضای ترحم برانگیز باعث خنده ات میشن!متین که جلوی پاهام زانو زده بود با لبخند دست هام رو گرفت و گفت:
میخوای بریم همون دریاچه ای که دوست داری و باز هم داد بزنیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم؟!لبخندم تشدید شد.
چقدر خوبه انتخابت به قدری درست باشه که یه همزاد از خودت پیدا کنی!
همه ی درونم رو میخوند!
همه ی وجودم رو حس میکرد!
میدونست که بهترین انتخاب برای عشقمون چیه!نازنین میون نگاه های عاشقانهمون با شیطنت دست جلوی چشای خودشو ساسان گذاشت و گفت:
خوب حالا نوبت یه بوسه ی خوشگله...قول میدیم قایمکی هم نگاه نکنیم!خندیدیم.
متین با شیطنت اومد و روی پاهام نشست و دست هاش رو دور گردنم قفل کرد و لباش رو روی لبام گذاشت!
از بوسه ی شیرینش دلم زیر و رو شد!
نمیخواستم تموم بشه!
میخواستم اونقدری ادامه پیدا بکنه که جسم و روحمون توی هم حل بشه!وقتی نفس هاش سنگین شد کمی عقب کشیدم.
لبخندی زد و گفت:
دلتنگیم اما باز هم باید بخندیم مگه نه؟!هم درد بودیم.
لبخندی با تلخی روی لبام نشست و لب زدم:
من عین اون بودم و هستم...اون موقع سختی میخندید...منم همینکار رو میکنم!سری تکون داد و گفت:
اون هم هر وقت سختی میکشید لبخندی میزد تا زور اون سختیه بهش نچربه!❤راوی❤
وقتی به اون مکان رسیدن.
هر کسی یه قایق کرایه کرد.
وقتی قایق هاشون راهی اون دریاچه شد.
ماهان با شیطنت لبه قایق نشست و سرش رو خم کرد و نزدیک آب برد.
ساسان دست دور کمرش پیچید که یه وقت نیوفته تو آب اما پسرک جیغ زد و گفت:
عه خب میخوام ببینم زیر آب کوسه هست یا نه؟!ساسان خندید و گفت:
مگه خول شدی بچه کوسه کجا بود؟!ماهان با جیغ زد و گفت:
میخوام بگم ددی رو بخوره!ساسان از خشونتی که پسرکش به خرج داده بود ترسید و گفت:
مگه من غذام یا حتی ماهی؟!پسرک لبخند شیطونی زد و گفت:
بهش میگم که ددی یکی به غیر ماهانیش رو بوسید و اونم عصبانی میشه میخورتت!ساسان جلوی خنده اش رو که میتونست باعث عصبانیت پسرکش بشه رو گرفت و گفت:
بعد اون وقت خرگوش کوچولو های خوشمزه رو نمیخوره؟!ابرو هاش رو به طرز کیوتی انداخت بالا و گفت:
نخیر فقط ددی های بی ادب رو میخوره!ساسان نگاه معصومی نشونش داد و گفت:
پس قبلش ددی بس ادب تورو میخوره تا بعد از اینکه آقا کوسه اومد و خوردش تو رو پیش خودش داشته باشه و توی شکم آقا کوسه دلش تنگ نشه!ماهان از حرفش کلی ذوق کرد.
بچه بودو با کوچیک ترین حرف عاشقانه ای خام میشد.
لباش آویزون شد و لب زد:
یعنی ددی دلش تنگه ماهانی میشه؟!ساسان لبخندی به موفقیتش برای جلب نظر پسرکش زد و سری تکون داد و دست هاش رو از هم باز کرد و گفت:
بیا توی بغل ددی ببینم!با ناز رفت سمتش و که محکم بغلش کرد و روی صورت بلوریش رو بوسید و دم گوشش لب زد:
میدونی که با دنیا عوضت نمیکنم ووروجکم؟!سرش رو روی شونه اش گذاشت.
به لوس شدن پسرکش خندید و روی گردن ظریفش رو بوسید و گفت:
میدونی چیه باید به این دکتر ها که از الکی آرامش تزریق میکنن به آدم بگم هیچی بهتر از عشق نمیتونه آرومت کنه و بقیه همه دارو نمان!پسرک خندید و توی چشاش نگاهی کرد و با ذوق گفت:
الآن من آرامشم؟!لبخندی زد و روی لباش که موقع حرف زدن غنچهشون میکرد تا دلبری کنه رو بوسه ای زد و گفت:
اوهوم خیلی بیشتر از بیشتر!ماهان یهو با جیغ داد زد:
آقا کوسه برو اون امیر بی ادب رو و متین داداشی خوشگله ام بخور و دیگه نیا...من آرامش ددیم هستم اگه نباشم ددیم بوف بشه دیگه خوب نمیشه!خندید و گوش هاش از شدت داد و جیغ پسرکش سوت کشید.
آخر سر مجبور شد لب روی لباش بزاره تا صدای جیغ و دادش گوشاش رو اذیت نکنه!بوسه اشون به قدری طول کشید که نفهمیدم کی به وسط دریاچه رسیدن.
پسرک بدنش داغ شده بود.
میدونست که بدنش چقدر حساسه و با کوچیک ترین نوازش خام میشه!