❤متین❤تا ته سر پایینی رو دوییدیم و کلی خندیدیم.
البته اینم بگم که نمیتونستیم وایسیم و مجبور بودیم و ته افتادنمون بود که امیر محکم بغلم کرد و یه مسیری رو با هم روی زمین دراز کشیده غلط خوردیم.
وقتی از حرکت وایسادیم من روش بودم و هنوزم داشتیم میخندیدیم.
خیره توی صورت خوشحالش زدم تو پیشونیش و گفتم:
دیوونه نمیگی یه چیزیمون میشه؟!نوچی گفت و صورتش رو به گردنم نزدیک کرد و گازی گرفت.
آخی گفتم و خندیدم و روی سینه اش رو فشار دادم تا بخوابه و دستام رو دو طرف صورتش ستون کردم و با اشتیاق لبام رو کوبیدم روی لباش!اونقدری غرق بوسه بودیم که زمان و مکان از دستمون در رفته بود.
بالاخره این صدای زنگ گوشی امیر بود که از هم جدامون کرد.
از روش بلند شدم و دستش روگرفتم که بلندش کنم اما کل سنگین بود و نمیتونستم تکونش بدم.
خندید و وقتی داشتم زور میزدم بلندش کنم من رو کشید سمت خودش که افتادم روی زمین و خودش بلند شد.
دردم گرفت اما خنده ام گرفت از شیطنش و وقتی خواستم بزنمش دیدم رفته سمت ماشین و داره با گوشیش با عصبانیت حرف میزنه!رفتم سمتش که بفهمم اوضاع از چه قراره.
❤امیر❤
میدونستم بالاخره گند پنهان شدنش درمیاد.
نازنین خیلی وقت بود این طرف ها پیداش نمیشد.
دوباره همون اتفاق های قدیمی و ماجراهایی که حسابی بهمم رخته بود و کلی فلاکت کشیده بودم که از سرم وا بشه داشت پیش میومد!با عصبانیت نشستم توی ماشین و به متین علامت دادم بشینه و به ساسان گفتم:
ساسان یعنی ببینم نازنین رو پنهان کنی اول تو رو میکشم بعد اون رو...فهمیدی؟!عصبی گفت:
امیر بهت میگم نازنین بیمارستان بستری بود من رفتم مرخصش کردم بعد تو میخوای بیای تند هم باهاش برخورد کنی؟!بلندتر غریدم و گفتم:
غلط کردی رفتی بیمارستان دنبالش...اون دختره ی لعنتی حقش اینه بمیره...بهش گفتم دور اون سعید عوضی رو خط بکشه وگرنه برای من تموم میشه و دورش رو خط میکشم اما چیکار کرد هان؟!متین باورش نمیشد من تا این حد بد بشم!
آروم پرسید:
مگه چیکار کرده که اینقدر و تا این حد بیرحم شدی؟!نگاه تندی بهش کردم که ساکت و ترسیده به صندلی تکیه داد.
ماشین رو روشن کردم و همینجور که شروع به روند کردم حرف میزدم و البته بیشتر داد میزدم!
ساسان سعی داشت آرومم کنه و توضیح بده اما من آروم نمیشدم تا نمیزدم اون نازنین رو با خاک یکسان نمیکردم!ساسان گفت خونه خودش بردتش.
سمت خونه اش روندم و حتی نزاشتم متین ازم کوچکتربن سوالی بپرسه.
وقتی رسیدیم خونه ی ساسان به متین گفتم بشینه تو ماشین تا بیام.