♥19/2⛓️

367 32 13
                                    

❤نوید❤

میخواستم سوپرایزش کنم و یا توی عمل انجام شده قرارش بدم تا نتونه خواسته ام رو پس بزنه!

بعد از رسیدگی به کار هام به بهانه ی ناهار و تنوع شدن کشوندمش رستوران تا باهاش حرف بزنم!

سهیل جدی نگاهم میکرد.
آروم و با نگاهی به اطراف لب زد:
نوید میگی چه خبره یا ترجیح میدی سهیل عصبانی رو بهت نشون بدم؟!

خندیدم.
حق میگفت سهیل عصبانی واقعا غیر قابل کنترل بود و بعدش هم تا مدت ها از دستت ناراحت میشد و باهات قهر میموند!

همین میون گارسون غذاهامون رو آورد و روی میز چید.
سهیل خواست دوباره چیز بگه که به غذا اشاره کردم و گفتم:
اول ناهار چون میدونی خیلی خسته و گرسنه ام...هوم؟!

چیزی نگفت و مشغول خوردن شدیم.
میون خوردنمون گوشیم زنگ خورد که آقای مدیر بود!
با ذوق برداشتم و لب زدم:
جانم آقای مشفق؟!

گفت تا یه ساعت دیگه بچه میخوابه پس بهتره که زود تر برای دیدنش بریم!

بعد چشمی که با اشتیاق گفتم قول دادم زودی خودمون رو میرسونیم و قطع کردم که سهیل گفت:
تو که گفتی کارت تموم شده...پس چرا باید بریم؟!

لبخندی زدم و دستش رو گرفتم و گفتم:
زودی بخور بریم میفهمی ماجرا از چه قراره!

چیزی نگفت و تنها مشکوک نگاهم کرد!

بعد از تموم کردن غذامون و حساب کردنش از اونجا زدیم بیرون و بعد نشستن توی ماشین سمت بهزیستی روندم!

بعد رسیدن ماشین رو وارد حیاطش کردم.
سهیل با تعجب به اطراف و به من نگاه کرد و گفت:
کارت این بود؟!بهزیستی چرا؟!

چشمکی بهش زدم و گفتم:
فقط صبور باش و پیاده شو!

با هم سمت دفتر مدیر رفتیم؛

با هم سمت دفتر مدیر رفتیم؛

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

نینی خوشمل و جیگلشون🥺😍✨

L❤VE in the cageWo Geschichten leben. Entdecke jetzt