you're my⭐

492 46 23
                                    


❤متین❤

سر میز صبحونه هنوز یه لقمه رو نخورده...
یه لقمه ی دیگه میزاشت دهنم...
کلافه و با دهن پر و یه لوپ باد کرده نگاهش کردم و گفتم:
امیرررر!:(

خندید و تیکه ی نون بربری رو به عسل زد و سمت دهنم آورد و گفت:
بخور عشقم گوشت تنت بشه کلی باید برای عشق بازی و برطرف کردن نیاز آقات جون داشته...

حرفش رو قطع کردم و زدم به بازوش...
خواستم بلند بشم و برم که...
از مچ دستم گرفت و کشید سمت خوردش...
خوردم به سینه اش و نشوندم روی پاهاش...
همینجوری که داشتم با درد فکم لقمهای بزرگش رو میجوییدم...
لبخندی زد...
روی گلوم رو بوسید و گفت:
جات بد بود میگفتی میشوندمت روی پاهام...تو که نمیخواستی قهر کنی و بری هوم؟!:)

نگاهش فرق داشت...
انگاری کمی عصبی شده بود...
بی اختیار نگاه چشای سیاهش که در عین حالی که عشق درونش موج میزد اما جدی بود کردم...
مظلوم سرم رو به دو طرف تکون دادم...
موهام رو نوازش کرد و گفت:
آفرین پسر کوچولوم!:)♡

بعد حرفش گوشه ی لبم رو با انگشت پاک کرد و انگشتش رو خورد و بوسه ای روی لبام کاشت...
هنوز مات امیری بودم که کمی عوض شده بود...
حس مالکیتش قویتر و حتی سختگیرتر...
انگار میخواست بفهمونه همیشه بامزه و شیطون نیست...
میتونه جدی بشه...
برای اینکه ازش حساب ببرم و...
دروغه اگه بگم از اون چشای جدی نترسیدم!:(

وقتی سکوتم رو دید لقمه ای که توی دهنش بود رو قورت داد...
لبخندی زد و گوشم رو بوسید و گفت:
عشقم نمیخواد زیاد غرق بشی...

سوالی نگاهش کردم...
با لبخندی شیطون ادامه داد:
خب چرا بهش فکر میکنی وقتی روش نشستی...

اخمی کردم...
خندید...
دستام رو دو طرف سر شونه اش گذاشتم و پاهام رو دو طرف پاهاش گذاشتم و روی روناش نشستم...
پشتم رو نوازش کرد...
سر جلو آورد و روی سینه ام رو بوسید...
دست دور گردنش حلقه کردم...
روی لباش رو بوسیدم...
سر روی شونه اش گذاشتم و محکم بهش چسبیدم...
تو گلویی خندید...
روی صورتم رو بوسید...
بیقرار بودم...
آغوشش و نوازشهاش رو میخواستم...
برای همیشه و همیشه!♡

دم گوشم با گرمای نوازشهاش لب زد:
متینم؟!تو قلب کوچولوت چیزی هست که اینقدر بیقراری؟!:)♡

لب روی شونهاش گذاشتم و همونجوری و با صدای کیوت و معصومی لب زدم:
متین بغلت رو دوست داره...دیگه هیچوقت نمیترسه وقتی بدنش به بدنت چسبیده!:)♡

تکخنده ای با ذوق زد...
روی گردنم بوسید و نفس کشید!♡

بعد صبحونه رفتیم سمت حموم...
امیر رفت سمت دوش و آب رو تنظیم کرد...
اومد سمتم و دست زیر لباسم برد و درآورد...
منم همینکار رو کردم...
میدونستم چی میخواد با نگاهای مخمورش...
لبخندی به چشایی که عاشقم کرده بود زدم...
دستام رو دو طرف صورتش گذاشتم و روی پنجهام وایسادم و لبام رو گذاشتم روی لباش!♡

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now