♥72/2⛓️

313 19 0
                                    


❤آراد❤

امروز حالم بهتر از هفته های دیگه بود.
میخواستم یه مدتی توی خونه با امین تمرین کنم.
میدونست که نمیتونه قانعم کنه که یه مدت بزارم کنار همه چیز رو و فقط استراحت کنم.
برای همین مثه همیشه حمایتم میکرد و کنارم بود.

تنها قول دادم یه مدت با خودش توی خونه تمرین کنم و مسابقه ای ندم.

دستکشم رو پوشیدم.
لبخندی بهم زد و با دست اشاره داد و گفت:
بیا جلو ببینم بچه خوشگل!

خندیدم و دو تا مشت هام رو بهم کوبیدم و گارد گرفتم و بهش نزدیک شدم.
منتظر موند که ضربه ی اول رو من بزنم.
مشت اول رو سمت فکش بردم که سریع جای خالی داد و خواست ضربه ای به شکمم بزنه که با دست ردش کردم و با مشت کوبیدم به سینه اش.

خندید و لب زد:
پدرسوخته رو نگاه چه ضربه دستش هم محکم شده!

خندیدم و شونه ای بالا انداختم و گفتم:
دیگه دیگه!

وقتی دوباره حمله کردم و مشتی به سمت قورتش بردم خم شد و جای خالی داد و مشتش رو به شکمم زد.
ضربه اش نشونی بود و نشون میداد هنوز محتاطه و نگرانمه.
لبخندی تلخ زدم و دوباره حمله کردم که دفاع کرد و ضربه ای که میخواست بزنه رو دفع کردم و اینقدر این جدال پیش رفت که هر دو تا به نفس نفس افتادیم.

با خنده ای لبخند تحسین برانگیزی زد و گفت:
ماشالله گل پسر اصلا نشون دادی که هیچ وقت نمیشه باهات کل انداخت!

خندیدم و یه آن بغلش کردم و محکم روی صورتش رو بوسیدم. 

L❤VE in the cageOù les histoires vivent. Découvrez maintenant