❤متین❤
از حموم بیرون اومدم و مشغول لباس پوشیدن بودم که با صدای آیفون رفتم بیرون از اتاق که امیر از توی حموم داد زد:
کیه متین؟!رفتم سمت اسکرین و تصویر نازنین رو دیدم.
مونده بودم باز کنم در رو یا نه!
اما یهو امین هم توی تصویر پیداش شد که بخاطر اون که نقش برادری رو برام داشت در رو باز کردم!
بعد باز گذاشتن در ورودی به سمت حموم رفتم و گفتم:
بچها اومدن زودی بیا بیرون!سری تکون داد و گفت حوله اش رو بهش بدم!
بعد دادن حوله اش سمت ورودی رفتم.
امین اول وارد شد که با لبخند به استقبالش رفتم و باهاش دست دادم که بغلم کرد و ضربه ای به پشتم زد و گفت:
چطوری گل پسر؟!با نازی هم دست دادم و دعوتشون کردم بشینن.
توی آشپزخونه داشتم شربت میریختم که امیر در حالی که داشت موهاش رو با حوله ی کوچیکی خشک میکرد اومد بیرون از اتاق و گفت:
متین گفتی ساسان اومده و...حرفش با دیدن نازنین و امین نصفه موند.
قبل اینکه واکنشی نشون بده سینی رو برداشتم و رفتم سمتشون و گذاشتم روی میز که امیر دست به سینه و با اخمی نگاهشون کرد و گفت:
فکر نمیکنم گفته باشم میخوام ببینمتون که خودتون رو دعوت کردین!امین سری تکون داد و گفت:
داداش ما نیومدیم خرابتر بشه رابطه ی بینمون...ما اومدیم...امیر عصبی رفت سمت نازنین که نازنین ترسیده پشت امین قایم شد.
با چهره ای حرصی لب زد:
این دختره رفته من رو فروخته به اون پسره ی احمق...به اون سعید بیشعور...نازنین شاکی گفت:
امیر چرا اینجوری میکنی گفتم که مجبور بودم...امیر انگشت اشاره اش رو روی بینی اش گذاشت و لب زد:
سیس هیچی نشنوم کلا خراب کردی رفته...امین آهی کشید و گفت:
من نیومدم اینجا با اصرار نازنین خانوم تا دعوا کنین باهم!امیر لبخند مصنوعی زد ورفت سمت در و دست روی دستگیره گذاشت و گفت:
پس بهتره برین پی زندگیتون تا...در رو باز کرد که مصادف شد با ورود ساسان!
یه سمت صورتش کبود بود!
امیر نگاهی به سر تا پاش کرد و گفت:
ساسان داداش چت شده؟!دست سمت صورتش برد که ساسان دستش رو گرفت و گفت:
اومدم حرف بزنیم اما نگار یه بحث و مشکل هم اینجاست!نازنین با لبخندی رفت سمت ساسان و بغلش کرد و گفت:
وای ساسانی دلم برات تنگ شده بود چه خبر از اون موش کوچولوت؟!ساسان خندید و بغلش کرد.
نازنین نگران صورتش رو لمس کرد و گفت:
بابات؟!ساسان چیزی نگفت و تنها سرش رو پایین انداخت.
با امین و من دست داد و کنار امیر نشست و گفت:
سعید بهم زنگ زده بود!امیر نیم خیز شد و نگران و سوالی لب زد:
نگو که میخواد لومون بده و بعد فرار!❤امیر❤
با نگرانی به ساسان خیره شدم که گفت:
گفت یا میایین سر قرار یا تا ابد باید برین کج زندان!هوفی کشیدم و روی مبل لش کردم و گفتم:
ای لعنت بهت نازی...ببین پسره ی احمق کارش به جایی رسیده من رو تهدید میکنههه!با حرص خواستم برم سمت نازنین که ساسان و امین نزاشتن.
متین نگران لب زد:
یعنی میتونه لوتون بده؟!امین سری تکون داد و گفت:
آره من دیدم مدارکی که داشت از تیمی که قبلا ساخته بودن!ساسان رو به متین گفت:
متین جان میشه بری ماهان رو بیاری بالا میترسم تنهایی اذیت بشه توی ماشین!متین با لبخندی تایید کرد و رفت!
میدونستم ساسان این رو گفته تا متین رو دست به سر کنه.
بعد رفتنش برگشت سمتم و جدی لب زد:
امیر حکم جلبتون رو گرفته...اسم و عکس و فیلم از خودش رو از همه ی مدارک پاک کرده جوری که به راحتی میتونه از لین ماجرا معاف بشه...اما پای ما گیره بدم گیره!دستی به سرم کشیدم و نگاه وحشیانه ای به نازنین کردم و گفتم:
من با اون سامی عوضی که جز یه ترسو هیچی نبود سر و کله زدم حالا نوبت این یکی عوضیه؟!همه سکوت کردن که بلند گفتم:
د آخه یکم جنم داشته باش دختره ی چشم سفید و تو وایسا جلو...چرا هر وقت گند میزنی میای سمتم؟!نازنین ساکت و بغض کرده نگاهم کرد.
دلم سوخت و آروم رفتم سمتش و گفتم:
باشه دوستمی آبجیمی خانواده ام هستی برات میرم جلو!با لبخند و اشکی که چکید بغلم کرد.
بغلش کردم و گفتم:
دختر بدی بودی اما دلم دوستت داره باز!آروم خندید و با ناز گفت:
داداشمی پس باید مراقبم باشی دیگه!به پروییش خندیدم.
با ورود متین به در چشم دوختیم که با چشای اشکیش مواجه شدیم!
کاغذی توی دستش بود که به سمتمون گرفت و گفت:
ماهان رو بردن!ساسان با نگرانی رفت سمتش و کاغذ رو از دستش گرفت و بعد خوندنش روی زمین آوار شد!
با دلهوره رفتم سمت متین و گفتم:
یعنی چی که بردنش؟!ساسان با عصبانیت رفت سمت نازنین و گفت:
اون عوضی توی همون خونه باغه؟!
VOCÊ ESTÁ LENDO
L❤VE in the cage
Ficção Adolescenteعشق در قفسی از جنس زندان... writer: 💖🌈MI$$ @¥£@R🌈💖