♥55/2⛓️

361 34 0
                                    

❤️امیر❤️

به محض ورود به ویلا متین رو سمت اتاق خوابی که هر بار که میومدم توش میخوابیدم بردمش.
البته این رفت و اومد به اینجا قبل از حضور متین توی زندگیم بود!

سمت حموم بردمش و در رو باز کردم و فرستادمش داخل و خودمم وارد شدم و پیرهنم رو درآوردم و دستم رو سمت پیرهن بیمارستانش بردم و خواستم از تنش دربیارم که دست رو روی دستم گذاشت و گفت:
خودم...

نزاشتم حرفش تموم بشه و سریع از بدنش درآوردم و یهویی چسبوندنش به دیوار و نزدیک صورتش لب زدم:
جوری رفتار نکن که انگار غریبم...داری روی اعصابم یورتمه میره این نگاه های تو خالیت...

پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و لب زدم:
اگه عاشقی پس باید صدای قلبم رو بشنوی...اگه عاشقی باید صدای نفس های سنگینم رو بشنوی...اگه عاشقی الآن باید به این نزدیکی جواب بدی...

قطره اشکی روی گونه اش چکید که تلخ خندیدم و با انگشت شست پسش زدم و زمزمه کردم:
پس عاشقی؟!هوم؟!

از زیر چونه اش گرفتم و سرش رو بالا آوردم که چشای زیبایی که دلم رو برده بود رو ازم میدزدید تا نگاهم نکنه و شاید نمیخواست عشقش رسوا بشه!

بازم خندیدم و لب زدم:
باشه...لج کن...قهر کن...بد باش...هیچی بهت نمیگم متینم...هیچی...حتی غم هات رو هر جور که شده به جون میخرم و دنیای خودم رو پای دنیات میزارم اما...

کمی عقب کشیدم که چشم هاش رو به چشام دوخت و با جدیت لب زدم:
اینکه جلوی رفیقم بهم بگی نمیخوامت برام گرون تموم شده و تا هزینه اش رو ازت نگیرم دست از سرت برنمیدارم همه چیزم!

دستش رو کشیدم و سمت دوش حموم بردم و شلوارش و لباس زیرش رو هم درآوردم.
با دیدنش بدنم داغ کرده بود اما متینم مریض بود و نمیشد حالا حالا ازش رابطه خواست!

L❤VE in the cageWo Geschichten leben. Entdecke jetzt