❤آراد❤
همون روز از بیمارستان مرخص شدم.
امیر با عصبانیت با نازنین تماس گرفت و ترتیب یه قرار رو داد.
ساسان هم همراهش رفت و تنهاش نزاشت.
امین هم نمیتونست همراهشون باشه چون نگران من بود و دکتر سفارش کرده بود حسابی مراقبم باشه و نزاره تنها بمونم.آقا نوید هم اومده بود دنبال متین و هر چی ازمون پرسید چیشده هیچی بهش نگفتیم و گفتیم خودش با امیر تماس بگیره تا همه چیز رو براش توضیح بده!
وقتی دم خونه رسیدیم و ماشین رو توی حیاط پارک کرد از ماشین پیاده شد و منم در رو باز کردم تا پیاده بشم.
هنوز درد داشتم و دکتر گفت تا یه هفته دردش اذیتم میکنه و با مسکن میتونم کمی تحملش کنم.
نبض میزد و حتی از روی شلوار هم میتونستم داغیش و نبض زدنش رو حس کنم!با اخمی به امین نگاه کردم و خواستم خودم پیاده بشم که کلافه از بازوم گرفت و گفت:
آراد لطفا گردن شق بازیت رو بزار برای بد...عصبی پسش زدم اما با همین فشار کوچیک درد بدی رو حس کردم و زانوهام سست شد و نزدیک بود بیوفتم که گرفتم و هنوز ناله نکرده اشک هام چکید.
امین عصبی و نگران بی توجه به مقاومت کردنم بغلم کرد و سمت اتاقمون برد و روی تخت خوابوندم.
اشک هام میچکید و عین پسر بچه ای هق هق میکردم.
رفت سمت آشپزخونه و با یه لیوان آب و قرص مسکنی برگشت و کنارم نشست و دستش رو روی صورتم و اشک هام چکید و گفت:
دورت بگردم آرادم گریه نکن...میدونم درد داری...الهی پاش بشکنه که بد زد...نفس عمیق بکش الآن بهت قرصت رو میدم دردت کم میشه...آرادم...قرص رو سمت لبام آورد که خوردمش و لیوان آب رو آروم و با حوصله بهم داد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنم.
رد های مشت های اون عوضی رو که روی تنم دید نفس هاش سنگین شد و روی هر کبودی رو نوازش کرد و بوسید و گفت:
دردت بجونم...ای کاش نمیزاشتم بری وسط رینگ...یه حسی بهم میگفت امروز روزمون نیست...پیرهنم رو که درآورد شلوارمم آروم از پام خارج کرد و کمپرس یخ رو برداشت و آروم روی عضوم گذاشت که به دستش چنگ زدم و گفتم:
سرده...هق...خم شد و روی چشام رو بوسید و گفت:
دردت رو کم میکنه عزیزم...یکم صبر کنی حسش میکنی...