❤متین❤
بعد از کلی کتک خوردن کوتاه نیومد.
همچنان داشت کرم میریخت و حرصم میداد.
رفته بود بالای کمد آهنی ریختکن نشسته بود.با حرص پام رو روی زمین کوبیدم و گفتم:
امیر میای پایین یا نه؟!خندید و پاهاش رو تو هوا تکون داد و گفت:
نوچ نمیام...میون حرفش بود که گوشیش زنگ خورد.
رفتم سمت ساکش و خودشم پرید پایین و اومد سمتم و گفت:
کیه متین؟!شونه ای بالا انداختم و گفتم:
ساسانه!از دستم گرفتش و با خنده تماسش رو جواب داد و گفت:
به به داداش بوسنده ی خودم!مشتی پشت شونه اش زدم و ساسان هم از پشت تلفن صدای فوش دادنش میومد.
در حالی که داشت ضربه های من رو مهار میکرد و سعی داشت کمتر چوب بخوره با ساسان حرف از بیرون رفتن زد و قرار رو گذاشت و تلفن رو قطع کرد.
نگاه بدی بهم کرد و افتاد دنبالم.
داشتم سمت بیرون رختکن میدوییدم که از بازوم گرفت و به سمت خودش کشید و از پشت بهم چسبید.وقتی اینجوری ابراز قدرت میکرد و حریفش میشد و میون بازو هاش اسیر میشد و نمیتونست حرکتی بکنه از عشق و استرسی لبریز میشد!
سرش رو توی کردنش فرو کرد و دست هاش محکم دور جسمش قفل شد.
لباش روی گردنش نشست و عمیق و خیس بوسید که لب زدم:
امیر!دم گوشم آروم و با احساس لب زد:
جانه امیر!دستم رو روی دستش گذاشتم و انگشت هام رو قفل انگشت هاش کردم و دستش رو بالا آوردم و بوسیدم.
سرم رو سمتش برگردوندم و با لبخندی لب زدم:
هیچی فقط میخواستم صدات کنم!از چونه ام گرفت و خیره به لبام لب زد:
اگه ازت بخوام باهام ازدواج کنی...ازدواج میکنی؟!تکخنده ای با عشق و کمی خجالت زدم.
گونه هام گرم شده بود و دست و پاهام یخ کرده بود.
با خنده ی آرومی خیره به چشام لب زد:
پسرکم زیر لفظی میخواد تا بله بگه؟!خندیدم و سیلی نمایشی به صورتش زدم و پیشونیم رو به پیوشنیش کوبیدم.
دستم رو دور گردنش قفل کردم و نفس عمیقی کشیدم و لب زدم:
شاید تنها سوالی که بدون فکر کردن بهش جواب مثبتی میدم ازدواج با تو باشه!لبخندی با عشق زد و لباش روی لبام نشست و اونقدری عمیق کام گرفت که خماره بوسه اش شدم!
با دوباره زنگ خوردن گوشیش سریع برداشت و گفت:
داریم میاییم تو راهیم داداشم!بعد قطع کردن روی صورتم رو بوسید و گفت:
شب به خدمتت میرسم دلبرم...الآن باس بریم دور دور!خندیدم و وقتی خواست بره سمت رختکن دوییدم و پریدم رو کولش.
همینجوری که داشت شلوارش رو عوض میکرد من رو کولش بودم و قصد پایین اومدن هم نداشتم.
مجبور بود با من خم بشه و شلوارش رو دربیاره و شلوار بیرونش رو تنس کنه.
هم داشت زور میزد و هم خنده اش گرفته بود.
هیچی هم نمیگفت و تا آخرین دکمه ی شلوارش رو که بست گذاشت رو کولش باشم.
میدونستم چقدر وابسته به منه.
میدونستم هر اتصال بدنی که با من داشته باشه محاله که پسش بزنه!
روی گردنش رو بوسیدم و گفتم:
میشه برام جیگر بگیری؟!خندید و گفت:
جووون بابا...جیگر میخوای؟!از روی کولش پایینم آورد و نشوند روی صندلی و لباسش رو درآورد و بادی اسپریش رو روی بدنش خالی کرد و ببا دو انگشت اشاره به خودش و عضله هاش اشاره کرد و گفت:
بیا ایناهاش جیگر تر از این میخوای؟!خندیدم و سوییشرتم رو سمتش پرت کردم و گفتم:
ای کوفت نگیری همه ی مسائل جهان رو به اون یه چیز وصل میکنی!خندید و اومد سمتم و گفت:
خوب عشقم من که حالیمه اما این پایینی اصلا حالیش نیست و متاسفانه مغزه من تو سرم نیست تو اینجاست...به طور واضح داشت همه چیز رو با دستش نشون میداد.
با حرص شلوار و پیرهنمم و باکسرم سمتش پرت کردم و با حرص گفتم:
امیر ببند...باکسرم دقیقا افتاد روی صورتم که دوباره جون کشداری کشید و گفت:
بیا نگاه کن خودت مقصری دیگه عزیزم...من هی برای پسرکم لالایی میخونم بخوابه و بلند نشه و شیطنت نکنه...تو هی بیدارش کن...میون حرفش بود که کفشمم درآوردم و سمتش پرت کردم که با خنده توی هوا گرفتش و گفت:
بیا همه زن میگیرن و ما هم زن میگیریم...دست به زن فول آبشن!با حرص شلوارم رو پوشیدم و گفتم:
حقته تقصیر خودتم نیست کسی نبوده اینجوری چوبت بزنه یکم آدم بشی!