❤ is 🍑

530 45 57
                                    


❤ساسان❤

وقتی پاستیلا و اسمارتیسا رو جلوش گرفتم...
با ذوق از دستم گرفت...
اما یهو مظلوم نگاهم کرد...
لبخندم جمع شد و گفتم:
ماهانم چیشدی؟!:(♡

با لبای آویزون گفت:
ناراحت نشدی بی اجازه از دستت گرفتم؟!:(

وای خدای من خیلی مظلوم بود...
نتونستم تحمل کنم...
توی بغلم گرفتمش...
سرش رو به سینه ام چسبوندم و روی موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
نه فسقلی خوردنی من...نه پسرک معصومه خوشگلم...اینا رو آوردم چون میدونم هر وقت پول جمع میکنی میری از اینا برای خودت میخری...نمیدونی چقدر ساسان ناراحته که با پولای کمی که از کارت درمیاری نمیتونی برای خودت چیزی بخری و همش رو میدی به مامانت!:(♡

ماهان جا خورد از دونستنای زیادم...
متعجب نگاه کرد و گفت:
ساسانی از کجا میدونه؟!:(

لبخند تلخی زدم و نوک بینی عروسکیش رو بوسیدم و گفتم:
کیوتک خوب ساسان پسرکش رو دوست داره و همیشه مراقبشه!:)♡

لبخندی زد...
ناز خندید...
روی لوپش رو بوسیدم...
خجالت زد سرش رو به سینه ام چسبوند...
خندیدم...
محکم بغلش کردم...
دردش گرفت...
اما خندید...
روی موهاش رو نفس کشیدم و بوسیدم و گفتم:
آخه چرا اینقدر میخوام بخورمت فسقلی؟!♡~♡

خندید...
توی چشام نگاه کرد و کیوت گفت:
پاستیلام کو؟!:(

لبخندی زدم...
بسته ی پاستیل رو باز کردم و گذاشتم بین خودمون...
خواست برداره که گفتم:
نوچ اشتباه داری میخوری!:)

سوالی نگاهم کرد...
یه پاستیل برداشتم و بین لبام گرفتم...
با دست اشاره دادم و گفتم:
بیا بخورش دیگه فسقلی!:)

خندید...
زد توی سینه ام و گفت:
ساسانی بوس میخواد؟!:)

خندیدم و لوپش رو کشیدم و گفتم:
آره چجورم...زود!:)

کلمه ی زود رو با تاکید گفتم...
با ناز خندید...
خندیدم...
پاستیل میون لبام رو دوباره نگه داشتم...
سرش رو جلو آورد...
خیلی آروم داشت کرمای پاستیلی رو وارد دهنش میکرد...
دلم طاقت نیاورد...
خودمم شروع به خوردنش کردم...
و خیلی سریع لباش به لبام برخورد کرد...
بوسیدم...
با تموم وجود حس کردم اون طعم عسلی لبای سرخش رو!♡~♡

نتونستم از شدت خوشمزگیش کاری نکنم...
گازی از لب پایینش گرفتم...
بعد اینکه ولش کردم نالید...
با ناز روی لباش رو مالید...
خندیدم...
شاکی زد به بازوم و دست به سینه پشت بهم نشست...
عین پسر کوچولوهایی که براشون چیزی نخریدی قهر کرده بود...
خندیدم...
از پشت بغلش کردم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم...
نزدیک گوشش لب زدم:
ماهان کوچولو اینجا نشسته...

جیغ زد و گفت:
ننشسته داره قهر میکنه!:(

خندیدم...
روی گردنش رو بوسیدم و گفتم:
گریه میکنه...

L❤VE in the cageDonde viven las historias. Descúbrelo ahora