🫀💫🔥

395 34 8
                                    

❤متین❤

با هر زوری که بود از دستش فرار کردم و از حموم زدم بیرون.
دنبالم اومد بیرون.
رفتم سمت کمد و حوله ام رو برداشتم و براش چشم غره ای رفتم.
حوله رو از دستم کشید و گفت:
بزار من خشکش کنم این خوشگله رو!

خندیدم و زدم توی پیشونیش.
خندید و حوله رو از بالای سرم رد کرد و گذاشت پشتم و به سمت خودش کشید.
به خودش چسبوندم و روی گردنم رو گاز ریزی گرفت و بوسید.
دست هام رو روی سینه اش گذاشتم و گفتم:
امیر بسه!

تو یه حرکت از پهلو هام گرفت و بلندم کرد و بعد دست هاش رو زیر رون هام گذاشت و به سمت تخت بردم.
تا خواستم تکونی بخورم روم خیمه زد!
چشمم به رد بخیه ی زخم چاقوش خورد!
انگشت هام رو نوازش وار روش کشیدم.
از مچ دشتم گرفت و دستم رو سمت لباش برد و نرم بوسید و با لبخندی گفت:
قربونت برم ناراحتی نکن...میرم لیزر میکنم جاش نمونه خوبه؟!

سرم رو جلو بردم و روش رو عمیق بوسیدم که روی مو هام رو بوسید.
از مو های نم دارم گرفت و کشید و سرم رو عقب برد و لباش دوباره روی گردنم نشست.
داغ و با مکش میبوسید.
میدونستم بعد این مدت طولانی تحمل دوری یه رابطه ی طولانی میطلبید!
لبام رو با عطش میبوسید.
گز گز میکرد و نبض میزد.
به نفس نفس افتاده بودیم!
خشونتی که به بوسه اش اضافه کرد جونم رو گرفت و به بازوش چنگ زدم اما از مچ دستم گرفت و بالای سرم قفل کرد!
تنها و تنها لبام رو میبوسید و انگار میخواست تموم لحظاتی که نتونسته لبام رو بچشه رو همین الآن و همین روز باهام تصفیه کنه!

به ناله افتادم و از درد لبام رو جمع کردم که به فکم فشار آورد و بدون برداشتن لباش از رو لبام لب زد:
متاسفم بیبی اما یکم قراره با امیر دل بخواهم رو به رو بشی!

میدونستم دنبال یه سکس خشنه.
با اینکه همیشه ازش میترسیدم اما اونقدری بوسه های وحشیانه اش خامم کرده بود که نتونستم مقاومتی کنم!

دستش با خشونت روی بدنم کشیده میشد.
چنگی به سینه ام زد که نالیدم بدون مکثی گازی از نیپل دیگه ام گرفت.
آخی گفتم از مو هاش چنگی گرفتم.
بوسه هاش وقتی از سینه هام به شکمم رسید.
آه و ناله هام بالا رفت و بدنم منقبض میشد.
با آه و ناله لب زدم:
امیر...آههه...آروم...اوممم...باش...

با صدای دورگه و خماری خندید.
از رون هام گرفت و بالا دادشون و کشیدم سمت خودش.
وقتی عضوش رو روی ورودیم مالید با ترس اینکه بخواد با خشونت واردم کنه خودم رو کمی بالا کشیدم.
روم خیمه زد و تو گلویی خندید و از چونه ام گرفت و روی لبام رو بوسید و لب زد:
نمیتونی دربری کوچولوی خوشرنگم!

بعد حرفش بدون مکثی تا ته واردم شد و شروع به ضربه زدن کرد!

❤ساسان❤

با دیدن انگار دنیا رو بهم داده بودن!
به قدری خوشحال بودم که نمیتونستم یه لحظه آروم بگیرم!
رابطه داشتن باهاش بعد از مدت ها کل خستگی این مدت رو از بدنم دور کرده بود!

از خستگی آهی کشیدم و بهش نگاه کردم و گفتم:
پسرکم نمیخواد بزاره ددی یکم استراحت...

عصبی با کفگیر زد به بازوم و گفت:
اینقدر غر نزن ددی بی ادب شنات رو برو دارم میشمارم هنوز هزار تا نشده!

تکخنده ای زدم و گفتم:
خب حداقل از روی من برو پایین کمرم نصف شد ووروجک!

جیغی زد و گفت:
نخیر این بالا خیلیم کیف میده...تازه دوییدن هم مونده...بهتره زود تر تمومش کنی شنا رفتنت رو!

میدونستم بیخیال این تنبیه هایی که گذاشته بود برام نمیشه.
با خستگی روی شنا رفتنم تمرکز کردم که گفت:
آفرین ددی بی ادب...برو...قشنگ...برو پایین بیا بالا...

میون حرف هاش با حرص گفتم:
کاره من و تنبیه ام تموم میشه که...

با کفگیر زد به پهلوم و گفت:
عههه...تهدید بکنی زیاد ترش میکنمممم!

خندیدم و گفتم:
خیله خب چشممم سفید برفک!

با ذوق خندید و روی مو هام رو بوسید که غرق لذت شدم و یه انرژی بهم تزریق شد و شروع کردم با قدرت اجرا کردن تنبیه هاش!

L❤VE in the cageTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang