❤️متین❤️
امین اومد تا امیر رو نگه داره.
شادمهر پوزخندی زد و گفت:
چیه چشم نداری ببینی نازنین خاطرم رو میخواد...نکنه کونت سوخته هر کی که میخوام رو میتونم از هر کسی بگیرم...تو لیاقت اونا رو نداشتی و از دستشون دادی...بعد با نگاه بدی بهم گفت:
تکیه ی خوبیه...به پا یه وقت خوراک گرگ های این شهر و بیابون نشه...امیر یهو گر گرفته سمتش حمله برد و در عرض چند ثانیه دعوایی درست شد که حتی امین و آراد و ساسان هم نمیتونستن امیر رو کنترل کنن.
امیر مشتی به صورتش زد و غرید:
گوه خوردی با اون نگاهت هرزت به دارایی من نگاه کردی...مشت...میکشمت...مشت...آشغال بی همه چیز...با بغض و ترس سمت امیر رفتم و از پشت پیرهنش کشیدم و با داد گفتم:
امیررر...بس کن...هق...میکشیش...شادمهر اما بعد چند تا مشتی که خورده بود بیخیال ماجرا نبود.
نازنین جیغ میکشید و میخواست جلوشون رو بگیره اما فایده ای نداشت.
وقتی مشتش درست زیر فک امیر خوابید و امیر گیج و منگ روی زمین افتاد با وحشت سمتش رفتم و از دو طرف صورتش گرفتم و چند بار صداش زدم.
روی زمین نیوفتاده بود و سعی داشت قوی بمونه.
اونقدری گردن شق بود توی دعوا که تا طرف مقابل رو به کل پشیمون کارش نمیکرد دست نمیکشبد.
خواست کنارم بزنه که نزاشتم.شادمهر با حرص لب زد:
بزار بیاد...میخواد خودش رو خالی کنه...حرصش گرفته از خودش بهترم هست...آراد با عصبانیت اومد جلو و شادمهر رو یه دستی هول داد و گفت:
تمومش کن دیگه هی هیچی نمیگم برای داداش ما شاخ و شونه میکشی...نازنین محکم از بازوی شادمهر گرفت و کشیدش و گفت:
توروخدا بس کنین...تموم جشن رو بهم ریختین...دارین چیکار میکنین؟!امیر با حرص رو به نازنین لب زد:
خفه شو نازی تا نزدم دهنت پر خون بشه...هر چی که من دورش خط قرمز میکشم همون رو انتخاب میکنی...نازنین با جیغ لب زد:
مگه تو وکیل وصی منی...شادمهر بهم پیشنهاد داد و منم نمیخوام تو تنهایی بپوسم!امیر سعی کرد پسم بزنه و گفت:
به خدا که آدم تر از این آدم ها هم بود دور و اطرافمون...اینجای حرفش داد زد:
بعد تو رفتی دست گذاشتی رو کسی که از دوران دانشگاه تا الآن چشم دیدنم رو نداشته...میدونی سر هر پارتنر و دوستی که میگرفتم چی میومد؟!اصلا میدونی این مردک معلوم نیست حسش چیه؟!یه روز با پسر بخوابه یه روز با دختر براش فرقی نداره!وقتی صورت شادمهر از حرف های امیر هی سرخ تر و سرخ تر میشد.
وقتی بتری از روی میز برداشت و خواست به امیر حمله کنه.
در حالی که پشت امیر وایساده بودم با ترس اومدم جلوش تا نزارم امیر سمتش بره.
امیر عین دیوونه ها داشت میرفت سمت ضربه ی بتری!
واقعا نمیدونستم چرا اینقدر به جنون رسیده!
چی دیده و شادمهر واقعا چیکار کرده که اینقدر امیر از دیدنش قاطی کرده؟!
وقتی خواستم با بغل کردن امیر جلوی ضربه رو بگیرم یهویی ضربه زده شد!
صدای شکستنش توی فضای خونه پخش شد.
صدای جیغ و داد بچه ها بلند شد.
ضربه دقیقا روی قسمتی از پس سرم و شونه ام اصابت کرد.
درد و سوزش فرو رفتن خرده شیشه ها خیلی برام طاقت فرسا بود!شادمهر بدون توجه به هیچی از اونجا دور شد اما آراد و ساسان بیخیال نشپن و با هم درگیر شدن.
نازنین ضربه ای به صورت زد و گریه کنان سمتم اومد.
امیر از دو طرف صورتم گرفت و لب زد:
متی...متینم...