❤امیر❤علت اینکه اینقدر قاطی کرده باشه بابت دو تا حرف چرت بچها یکم عصبی بودم از دستش!:/
پشت سرش رفتم و البته به بچها گفتم بعدا هم رو میبینیم...
نازی دپ شدم و حتی واسه سامی پرید!:/دیدم نمیتونم توی خیابون جلوی لجبازیش رو بگیرم...
پس سریع رفتم ماشین رو برداشتم به سمتش که کنار پیاده رو عصبی گام بر میداشت رفتم...
با رسیدن بهش شیشه رو پایین دادم و عصبی گفتم:
متین!نگاهم نکرد و به راهش ادامه داد که کلافه آهی کشیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش و مچ دستش رو گرفتم و بزور کشوندمش سمت ماشین...
در ماشین رو باز کردم و پرتش کردم روی صندلی جلو...
هوف بدجوری عصبیم کرده بود با لجبازیش!:/:(سریع نشستم توی ماشین که عصبی گفت:
من خونه ی تو نمیاما...حالا همینجور بزور من رو سوار کن و زور بگو!:/:(با صدای بلندی گفتم:
متین من قول دادم نزارم تنها باشی لعنتی...متین من دوستت دارم...متین دیگه اصلا نمیزارم اون سامی که دوست صمیمه خیر سرش ولی میخواد عشقم رو بپرونه و اون شروین هیز توی جمعمون بیان!:/:(متعجب نگاهم کرد و دستش رو جلو آورد و با انگشت شستش اشک روی صورتم رو پاک کرد و مظلوم و نگران گفت:
امیر؟!:(♡درسته گریه کردم...
هر وقت زیادی هصبی بشم و یا به خودم فشار بیارم اشکم در میاد و دست خودم نیست!:(:/کف دستش رو گرفتم و روی صورتم چسبوندم و گفتم:
اذیتم نکن متین...من همش عشقت رو میخوام...من تنهام واقعا تنهام...بعد مرگ مادر و پدرم فقط نوید رو دارم و این دوستام ولی هیچوقت طعم عشق رو نچشیده بودم...من هیچوقت نتونستم از ته دلم بخندم متین ولی از وقتی تو رو دیدم دارم طعم آرامش رو میچشم!:(♡:)♡خیلی مهربون تر از قبل و با قلب پاکش بغلم کرد و تونستم عطر بهشتی بدنش رو وارد وجودم بکنم!♡_♡
روی گردنش رو بوسیدم و کمی از فاصله گرفتم و روی لباس رو بوسیدم...
خندید و گفت:
وقتی مظلوم میشی توی بغلم خیلی بیشتر از قبل میخوامت امیرم!:)♡خندیدم و نزدیک لبش لب زدم:
چه خوب منم الآن خیلی میخوامت!:)♡قهقه زد و مشتی به بازوم زد و گفت:
دیوونه ی سو استفاده گر!:)♡سری تکون دادم و مظلوم گفتم:
متینم نمیخواد یکم حاله آقاش رو خوب کنه!:(♡با لبخندی چشمکی زد و سری تکون داد که رسما قلبم براش رفت!♡_♡
موهاش رو نوازش کردم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
بزن بریم خوشگلم!:)♡ماشین رو روشن کردم و طولی نکشید که به خونه رسیدیم...
بین راه دو تا ساندویچ همبرگر و دو تا دوغ گرفتم واسه شاممون!