🫀🥊🔒

390 37 6
                                    

❤امین❤

چند تا راند بازی کرده بود.
نگرانش بود و میترسیدم یه جایی کم بیاره و بلایی سرش بیاد.
اون خیلی خوب داشت همه رو میبرد و اونقدری خوب ظاهر شده بود که نمیتونستم بهش بگم انصراف بده!
نمیخواستم وقتی بهش قول دادم حمایتش میکنم و میزارم به ورزش موردعلاقه اش برسه یهو همه چیز رو کنسل کنم و جلوش رو بگیرم و غرورش رو بشکنم!

راند آخرش بود که رفتم براش یه نوشیدنی بگیرم.
همیشه میرفتیم پشت ساختمون و قبل هر راند باهاش حرف میزدم که یه وقت از چیزی نا امید نشه و قوی ادامه بده.
و میدیدم که چقدر خوب بود اون حرف هام قبل هر راند.
و چقدر خوب عمل میکرد.

توی حیاط پشتی منتظرم بود.
کلافه به نظر میرسید.
رفتم سمتش.
یهو دویید سمتم و بغلم کرد.
عین پسر بچه ای شده بود که از چیزی خیلی ترسیده.
این روحیه ی شکننده اش رو فقط و فقط خودم میدیدم.
محکم به بغلم فشردمش.
چند ثانیه به همین حالت گذشت که بالاخره لب باز کرد و گفت:
میترسم...میترسم که...من...

همیشه احتیاج به من داشت تا کارش رو تایید کنم.
به بیقراری و استرسش خندیدم و از دو طرف صورتش گرفتم و خیره توی چشایی که عاشقشون بودم لب زدم:
مگه پیشی وحشی من شکست هم بلده بخوره؟!

خندید و مشتی به سینه ام زد و گفت:
هی پیشی خودتی...ببر یا شیر یا گرگ!

خندیدم و روی لباش رو بوسیدم.
دوباره مشتی بهم زد و گفت:
وحشی نه و قوی!

تکخنده ای زدم و گفتم:
خب پسرم هر چقدر هم که قوی باشه از پس ددیش برنمیاد...میاد؟!

لبخندی زد و از یقه ام گرفت و کوبید به دیوار و گفت:
خیلی داری حرف میزنی عزیزم...

میون حرفش بود که لباش رو روی لبام کوبید.
به قدری بوسه هاش به دلم مینشست که نمیخواستم هیچ وقت لباش از لبام جدا بشه!
طعم زندگی میداد و خوده عشق بود!

مدتی بعد توی رینگ حاضر شد.
خیلی انرژی داشت و خب به خودم افتخار میکردم که منبع انرژیش بودم!
قبل رفتم سمت جایگاهی که داور بهش اشاره میکرد و دو ضربدر قرمز در دو طرف رینگ بود برگشت سمتم و نگاهم کرد.
لبخندی زدم و سری تکون دادم.
دنبال تایید بهترینه زندگیش بود و این رو همیشه توی اون چشای براقش حس میکردم و میدیدم!

لبخندی متقابل زد و رفت سمت ضربدر و روش وایساد.
داور استارت رو زد.
این مسابقه ها قانونی نبود و زیر زمینی برگذار میشد و همه اش شرط بندی بود و برنده میتونست همه ی پول های شرط بندی ها رو به جیب بزنه و آراد هم خیلی به این بازی ها و مسابقه و مبارزه ها علاقه داشت چه بخاطر پول و چه بخاطر تنها نبرد هاش و کتک کاری هاش!

آراد به خوبی و عین راند های قبل شروع به زدن کرد.
خیلی بهش افتخار میکردم اون همیشه قهرمان این نبرد ها بود و فنون و حرکات دقیقی میزد و گول زدن و دور زدن حریف رو خوب بلد بود!

وقتی توی یه حرکت چرخشی پاهاش رو توی سر حریف کوبید و حریفش پخش زمین شد و از صورتش خون جاری شد.
اولش از خشونتش یه جوری شدم اما وقتی داور تا ده شمرد و اون مرد نتونست بلند بشه با ذوق به پسرم که از چشاش غرور و ستاره میبارید نگاه کردم.
داور بعد اتمام ده شمارش دستش رو گرفت و به عنوان برنده برد بالا و نصف سالن از بردش و از شرطی که روش بسته بودن اسمش رو فریاد زدن.
لبخندم عمیق تر شد و بهش خیره شدم.
از روی رینگ پرید پایین و اومد سمتم و بغلم کرد و بغلش کردم و توی هوا گردوندمش.
داور مسابقه تموم پول های شرط بندی رو توی ساکی ریخت و اومد سمتمون.
آراد با خجالت نگاهم کرد.
لبخند تلخی زدم و ساک رو از دست اون مرد گرفتم.
انداختمش روی دوشم و دستش رو گرفتم و کشیدمش بیرون سالن.
میون راه صدای فریاد قهرمان و آراد و ببر و... رو میشنیدیم و میتونست بد بودن این عمل رو پاک کنه!
عین در پوشی تموم خرابی ها رو بپوشونه!
کاپشنم رو درآوردم و تن بدن برهنه اش کردم و با اخمی گفتم:
همیشه حواست نیست یه کاپشنی یا کتی بیاری که بعدش تنت کنی...مگه نگفتم خوشم نمیاد حتی یه دقیقه کسی بدنت رو ببینه؟!

با لبای آویزون نگاهم کرد و گفت:
خب به هر حال که وقتی وسط رینگم همه من رو میبینن!

برگشتم سمتش چیزی بگم که یهو چند نفر رو در حال ترکوندن ماشینم دیدم.
آراد سریع تر از رفت سمتشون و دست به زدن شد.
وقتی چند نفری بهش حمله کردن خون جلوی چشمم رو گرفت و ندیدم چجوری حمله ور شدم و با سر کوبیدم توی سر یکیشون!

L❤VE in the cageWo Geschichten leben. Entdecke jetzt