♥8/2⛓️

336 34 13
                                    


❤امیر❤

توی مسیر ار هیچ شیطنتی دریغ نکردم.
البته آراد هم پایه بود.
امین هی میخواست نگه دارش اما حریفش نمیشد.
توی مسیر از به تونل میگذشتیم که شیشه رو تا ته پایین دادم.
بلند داد زدم:
متیننننن...دوستت دارم...

آراد هم مثه من سرش رو از پنجره بیرون برد و داد زد:
امین دوستت دارمممم...

ماهان هم به تقلید از ما اینکار رو کرد و با ذوق خندید.

متین دستش رو جلوی صورتش گذاشته بود و وی صندلی جلو جمع شده بود و هر چی بیشتر به کارم ادامه میدادم از خجالت پایین تر میرفت و معلوم نبود آخر سر از کف ماشین پیدا میکنه یا نه!

دوباره و دوباره اینکار رو کردم و تقریبا آخر های تونل بودیم که متین دستش رو سمت دکمه ی آپ شیشه ماشین برد و با حرص گفت:
ببینم بلدی کاری کنی جای مهمونی ببرنمون هولفدونی؟!

با خنده لب زدم:
هر گوهی که میخوان بخورن...یه مشت آدم لاشی شدن برای ما آدم مثلا تعیین میکنن کی با کی بخوابه شرعه؟!

آراد زد روی دوشم با خنده و لایک نشون داد که برگشتم و زدم قدش با خنده.
امین و ساسان سرب به نشونه ی تاسف تکون دادن.
ماهان با کنجکاوی رو به ساسان لب زد:
ددی لاشی چی میشه؟!

ساسان نزاشت و برداشت و پس گردنی نثارم کرد و گفت:
ای گل بگیرن این دهنت رو که جلوی بچه هم یه ذره رعایت نمیکنی!

با خنده پشت گردنم رو ماساژ دادم و رو به ماهان گفتم:
عمویی اون همه حرف زدم نگرفتی و دقیقا همین یه حرف رو که باید گوشت رو میگرفتی ضبط کردی؟!

همه به حرفم خندیدن.
ماهان با لبای آویزون سرش رو روی شونه های ساسان گذاشت که ساسان با اخمی گفت:
بریم خونه نشونت میدم...امیر خان با شمام بعد کار دارم!

برو بابایی نثارش کردم.
کل مسیر با کل کل من و آراد و ساسان و گاهی امین گذشت.
و متینی که ساکت نشسته بود و خیره به کوه و جاده و اطراف بود!

وقتی رسیدیم کل ویلا چراغونی بود.
صدای موزیک تا بیرون ویلا هم به گوش میرسید.
خب دور و اطراف خونه یا همسایه ای نبود تا بخواد مزاحمتی برای کسی ایجاد کنه!

قبل رسیدنمون به نازنین پیام داده بودم که دروازه رو باز بزاره و بعد از رسیدن یه راست ماشین رو سمت پارکینگ بردم و پارک کردم.

همگی پیاده شدیم و تازه متوجه ی پیاده نشدن متین شدم.
به بقیه گفتم برن.
رفتم سمت در و دیدم سرش رو تکیه داده به شیشه.
چند باری ضربه زدم به شیشه که تکونی نخورد.
در رو باز کردم که نزدیک بود بیوفته.
با ترس چشم باز کرد که خندیدم.
ضربه ای به قفسه ی سینه ام زد و با حرص گفت:
امیر!

اخمی میون لبخندم کردم و گفتم:
چرا خوابیدی؟!مگه دیشب نخوابیدی؟!

اولش حرفی نزد و کمی بعد سر پایین انداخت و گفت:
میدونی که ماشین من رو میگیره...برای همین چشم بستم تا یه وقت حالم بد نشه!

هر چند قانع نشدم اما سری تکون دادم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
بیا بریم بالا یه چیز شیرین بخوری درست میشی عزیزم!

تایید کرد و دستش رو گرفتم و از ماشین پیاده شد.
دکمه قفل ماشین رو  از روی دزدگیر دستیش زدم و به سمت پله ها رفتیم.
همه بچه ها داخل بودن.
نازنین با یه لباس بدن نما و کوه آرایش به استقبالمون اومد و اول لوپ متین رو کشید و بوسید و بغلش کرد و منم بغل کرد و رو بوسی کردیم.
با اخمی نگاهش کردم و گفتم:
یکم زیاده روی نکردی؟!

چشم غره ای برام رفت و گفت:
دوست پسرم اینقدر گیر نمیده که تو میدی امیر!

پوزخندی زدم و دم گوشش گفتم:
لابد غیرتش حروم کسه دیگه ای میشه و خبر نداری!

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now