❤سهیل❤
آرسین به لطف امیر به خوبی میتونست راه بره و دیگه آسایش نداشتیم!
اونقدری خوب راه رفتن رو باهاش تمرین کرده بود که حتی گاهی از پله ها هم بالا میرفت و یا پایین میومد!
بچه ی خیلی باهوشی بود و هر چیزی که بهش یاد میدادی سریع متوجه میشد و انجامش میداد.
در حال تمیز کردن اتاق بودم که یهو صدای بدی توی سالن پیچید!
با وحشت خارج از اتاق دوییدم که دیدم آرسین یکی از گلدون های محبوب نوید رو شکسته و صد تیکه شده.
وقتی من رو دید دو تا دست هاض رو روی لوپ های تپلش گذاشت و لب زد:
هیعییی...بابو...ناباور از حرکتش سمتش رفتم و از هیجان یهویی نزدیک شدنم خندید و جیغ زد و خواست فرار کنه که یهو افتاد و نشست روی باسنش.
توی دلم قربون صدقه اش رفتم و بغلش کردم و محکم روی صورتش رو بوسیدم و گفتم:
قربون لوپات بشم عشق بابا...تو گفتی بابا...هوم؟!بگو بشنوم نصف جونم کردی تا یه کلمه اش رو بگی...در ورودی یه یهو باز شد و نوید وارد شد آرسین جیغی کشید و محکم بغلم کرد که خندیدم و نوید ناباور بهمون خیره شد و گفت:
نگو این پدرسوخته ی چهار سانتی زد این رو شکوند تا...سری تکون دادم که نوید یهویی اومد سمتمون و آرسین جیغ بلندتری کشید و پشت هم لب زد:
بابو...بابو...بابو...نوید با شنیدن حرفش خندید و گفت:
این فسقلی رو نگاه...بالاخره زبون باز کرد؟!
KAMU SEDANG MEMBACA
L❤VE in the cage
Fiksi Remajaعشق در قفسی از جنس زندان... writer: 💖🌈MI$$ @¥£@R🌈💖