❤متین❤
دم در زندان منتظر بودیم.
وقتی در آهنی بزرگ به صورت کشویی باز شد.
مکث نکردم و از ماشین پیاده شدم.
نوید به دوییدنم خندید.
خنده ای از روی خوشی.
خیلی مدیونش بودیم خیلی کار کرده بود برای آزادیشون!امیر با دیدنم خندید و ساکش رو انداخت و عین من شروع به دوییدن کرد و وقتی توی بغلش پرت شدم و محکم بغلش کردم اونم بازوهاش دور تنم قفل شد و جوری بغلم کرد که انگار میخواست توی هم حل بشیم!
چند دقیقه تنها سکوت کردیم!
میخواستم حسش کنم.
میخواستم جسمش و عطرش و صدای قلبش و صدای نفس هاش رو زندگی کنم!
دور بودیم و دور از هم نفس میکشیدم و حالا که به هم وصل شده بودیم برام جای سوال بود که جوری نفس کشیدم وقتی اکسیژن خونم رو نداشتم؟!امیر به این بغل طولانی واکنش نشون داد.
خندید!
میدونستم طاقت سکوت کردن نداره و همیشه میخواد عشقش رو ابراز کنه!
روی مو هام رو محکم بوسید و گفت:
قربونت برم چرا این همه لاغر شدی...غذا بهت ندادن یا لج کردی؟!صداش پر از بغض بود.
نمیتونستم سرم رو بالا بیارم وقتی خودمم اشک هام جاری شده بود.
تنها آروم لب زدم:
چجوری غذا بخورم وقتی دلیل زنده بودنم تویی؟!چجوری نفس بکشم وقتی تو نیستی تا غذام رو کوفتم کنی با شوخی هات...بغضم بیشتر شکست و زدم زیر گریه اونم نه بی صدا...با صدای بلند!
امیر هم اشک ریخت اما باز هم خندید و شروع کرد به شوخی کردن باهام تا جلوی گریه ام رو بگیره و گفت:
نگاهش کن این رو...ترسیده از دستم بده یه وقت ترشیده بشه...نه چی چی میگن...بیوه...محکم زدم به سینه اش و با ناله گفتم:
امیرررر!محکم بغلم کرد و به سینه اش فشرد و گفت:
خیله خب...خیله خب غلط کردم...اینجوری آروم میشی زندگی امیر؟!سرم رو به قفسه ی سینه اش فشرد و معصومانه گفتم:
آره خیلی بیشتر از خیلی!با صدای آرامبخشش اما شیطونش دم گوشم لب زد:
بریم خونه میخوام یه عالمه بوست کنم!خندیدم و روی قفسه ی سینه اش رو بوسیدم و سرم. رو بالا آوردم و خیره به چشای شبرنگ و عاشقش لب زدم:
میخوام دنیا نباشه اگه یه روز بدون شنیدن صدای خنده هات و متین صدا زدنات باشه!لبخندی با عشق زد و دستم رو گرفت و گفت:
خوبه حالا بیا بریم که به اندازه کافی داره این فاصله ی طولانی حالم رو خراب میکنه!خندیدم وقتی دست هام رو محکم گرفت و دویید!
وقتی به ماشین رسیدیم پرید بغل نوید و بوسه بارونش کرد.
نوید خندید و با حالتی که انگار چندشش شده از خودش دورش کرد و امیر قهقه زد و گفت:
با مرام تر از تو مگه داریم بهترین داداش و بهترین نوید دنیا؟!نوید خندید و زد توی گوشش و گفت:
مراقب نباشی این دفعه دیگه وکالتت رو نمیگیرم و یه راست میگم خلاصت کنن!امیر خندید و گفت:
نوچ تو اینجوری نیستی داداشم الکی ادای بیرحم ها رو درنیار!نوید خندید و پایی سمتش برد تا بزنتش اما جاخالی داد و گفت:
ببر اون صدات رو پدر سگ دردسر!امیر قهقه زد و رفت پشت فرمون ماشینش نشست و گفت:
بشینین دیگه حوصله ام سر رفت از این زندان و فضای لعنتیش!همگی سوار شدیم و راه افتاد.