❣️so lovely❣️

529 49 29
                                    

❤متین❤

خیره توی صورتم بود...
لبخندی زدم...
انگشتام روی صورتش نشست...
نوازش کردم...
سمت چشاش بردم...
روی پلک و مژهاش رو نوازش کردم...
روی گونهاش...
روی لباش...
انگشتم رو میون لباش گرفت...
فکر کردم میخواد ببوستش...
اما یهو گازی گرفت...
زدم توی شونه اش...
خندید...
دوباره زدمش و گفتم:
ای کوفت نگیری امیر اصلا حالیته رمانتیک باشی؟!:/

خندید...
انگشتم رو گرفت و روش رو بوسید و گفت:
عشقم خب تو زیادی گوشتت شیرینه...منه بدبخت چیکارم؟!:)♡

آروم و با خنده زدم تو گوشش...
بهم نزدیک تر شد...
لب روی لبام گذاشت...
همراهش بوسیدم...
امیر داغ میبوسید...
به چشاش نگاه کردم...
خمار بود...
وقتی سمت گردنم رفت...
از بوسهای پر حرارت و مکیدنای سخت پوست نازک گردنم...
نفسام به شمارش رسید...
آه کشیدم...
اما زخمم تیر کشید...
آخی بعدش از میون لبام خارج شد...
امیر کمی فاصله گرفت...
توی چشام نگاه کرد...
غمگین و با لبخندی گفت:
متینم؟!:):(♡

صورتش رو نوازش کردم...
دستام رو دور گردنش حلقه کردم و با لبخندی گفتم:
جانم امیرم؟!:)♡

دستاش رو زیر کمرم گذاشت و آروم بلندم کرد و روی تخت روی پاهاش نشوند...
دستام همچنان دور گردنش بود...
توی چشای شبرنگش خیره بودم...
پیشونی روی پیشونیش گذاشتم...
صدای متین گفتنش غم داشت...
میفهمیدم چقدر بدتر از من ضربه خورده...
ای کاش زودی خاطره ی تلخ زندگی برامون پاک بشه!:(:/

امیر بیقراری میکرد...
میشد از توی نگاهاش دید...
شاید میترسید دیگه نبینتم!:(
آهی کشیدم...
از دو طرف صورتش گرفتم و گفتم:
من اینجام عشقم چرا بیقراری؟!من تا آخرش پشتتم و ترکت نمیکنم!:)♡

لبخندی زد و سرش رو به سینه ام چسبوند و گفت:
میدونم عشقم بامرامه!:)♡

اما یهو فاصله گرفت و با اخمی ادامه داد:
عشقم اصلا غلط کرده این جمله ی ترکت میکنم رو به زبون آورده!:/

از موهاش گرفتم و کشیدم که سرش عقب رفت و گفتم:
قلدر بازی برای من درمیاری؟!:/

خندید و گفت:
چشم...اصلا هر چی پسره خوشرنگم بگه!:)♡☆

لبخندی بهش زدم...
خیلی معصوم شده بود...
دلم براش میسوخت...
رنگش پریده و ضعف داشت...
لبام رو روی پیشونیش گذاشتم...
بوسیدم...
لبخندی زد...

❤امیر❤

دستم بی اختیار رفت زیر پیراهنش...
آروم از سرش درآوردم...
خنده ی دلنشینی کرد...
بین دو تا روی سینه اش رو بوسیدم...
نرمی و گرمای بدنش رو حس کردم...
بوسهام رو سمت ترقوهای خوش تراشش بردم...
نرم بوسیدم و بین دندونام گرفتم...
آه کشید و به موهام چنگ زد...
روی تخت خوابوندمش و روش خیمه زدم و پوست و گوشت گردنش رو بین لبام گرفتم و با مکشی بوسیدم...
دستش توی موهام فرو رفت و چنگی گرفت...
اما از مچ دستاش گرفتم و دو طرفش قفلشون کردم...
خمار نگاهم کرد...
خنده ی توگلویی کردم...
پیشونی به پیشونیش چسبوندم و چشام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم...
عطر معصومانه و پاک ترین پسرم رو نفس کشیدم...
لبخندی با ذوق و هیجان و عشق روی قلبم نشست...
لباش روی لبام نشست...
با خنده ای از لذت بوسیدن رو باهاش شروع کردم!♡~♡

میون بوسهامون دستم رو سمت پایین تنه اش بردم...
اونم همینکار رو کرد...
یعنی چقدر بهش لذت میداد با من بودن که درداش رو یادش رفته بود؟!♡

از لمش انگشتاش روی عضوم...
وقتی آروم وارد لباس زیرم شد...
چشام سیاهی رفت از شهوت...
آهی خفه کشیدم...
خندیدم...
از لذت...
از عشق...
دم گوشم لب زد:
میخوام آمادش کنم برای عشقم!♡~♡

با حرارت و عشق و هوس...
بدون وقفه روی تخت خوابیدم...
شلوار و لباس زیرم رو باهم پایین کشیدم...
متین خندید از هول بودنم...
خودشم لخت شد و اومد روم...
بوسیدنامون اوج گرفت...
لباش از روی لبام برداشته شد...
روی گردنم نشست...
خمار بهش خیره شدم...
بدجوری داشت بوسهاش رو داغ و پرحرارت میزد...
وقتی به روی شکمم رسید...
بیقرار نالیدم...
لبخندی زد...
عضوم رو به دستش گرفت...
بالا پایین کرد...
آه کشیدم...
خندید و گفت:
جون آقامون شدید شهوتش زده بالاها!:)♡

خندیدم...
از گردنش گرفتم و روی لباش رو محکم بوسیدم!♡

سریع سمت عضوم رفت...
زبونش رو روی طولش کشید...
چشام رو بستم...
داشتم میسوختم...
وقتی وارد حفره ی داغ و تنگ دهنش کرد...
بدنم منقبض شد...
شل شد...
بیقرار تر شد...
نمیتونستم حتی یه لحظه چشام رو باز نگه دارم!♡

وقتی ماهرانه داشت دلم رو میبرد با خیس کردن پایین تنه ام...
طاقتم به پایان رسید...
از بازوش گرفتم و روی خودم نشوندم و گفتم:
تمومش کن پسره سکسی من دارم میسوزم!♡~♡

ریز خندید...
خم شد و روی لبام رو بوسید...
از دو طرف کمرش گرفتم...
کمکش کردم آروم و با احتیاط بشینه روش...
اولش تنگ بود...
صورتش جمع شد...
آه و ناله کرد...
وقتی کامل واردش شد...
بدنش روی بدنم خوابید...
سرش رو روی سینه ام گذاشت...
از کم طاقت بوده همیشگیش خندیدم...
همینجوری که به گردنش بوسه میزدم...
ضربهام رو شروع کردم...
ضربه ام با احتیاط بود...
آروم...
جز لذت چیزی نمیداد...
آروم مینالید...
به بازوم چنگ میزد...
روی سینه ام رو دندون میزد...
حتی موهامم میکشید...
میدونستم با هر ضربه بیشتر از هر کسه دیگه ای حساسه بدنش و تحملش کمه و چند برابر واکنش میده!♡

پسری که در عین مردونگی...
عین دختر و فرشته ای زیبا و لطیف و ظریف و حساس بود...
عاشق همین معصومیت بی پایانش بودم!☆~♡

با ناله و آه عمیقی ارضا شدم و متین هم با لماسایی که روی عضوش انجام دادم روی شکمم خالی کرد...
بیجون روی سینه ام بود...
چشاش رو بسته بود و تکون نمیخورد...
لبخندی زدم و روی موهایی که بخاطر داغی و حرارت بدن کمی نمدار شده بود بوسه ای زدم!♡

چشام رو بستم و بدون تغییر دادن جاهامون به خوابی از جنس عشق و آرامش و لذت فرو رفتیم!♡☆♡

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now