🌈 in 🌈

485 45 94
                                    

❤امیر❤

روی پاهام نشسته بودمش...
دستاش دور گردنم حلقه بود...
سرش روی شونه ام بود...
از نرمی موهاش و پوست صورتش که به گردنم برخورد میکرد لبخندی روی لبام نشست...
روی موهاش رو نوازش کردم و روی صورتش رو بوسیدم...
چشاش نیمه باز شد...
بعد هر بار ارضا شدن همینجوری بیحال میشد...
خندیدم...
روی لبای نیمه بازش رو بوسیدم...
با لبای آویزون نگاهم کرد و گفت:
لبام میسوزه!پشتمم میسوزه!:(

روی پیشونیش رو نرم بوسیدم و گفتم:
خودم خوبت میکنم تو فقط توی بغلم باش عروسک کوکی من!:)♡

زد تو پیشونیم...
خندید...
خندیدم...
نتونستم خوشمزگیش رو ندید بزنم...
لبام رو روی لباش گذاشتم و محکم بوسیدم...
آیی گفت و زد توی سینه ام...
با بغض گفت:
امیررر!:(

سرش رو به سینه ام چسبوندم و موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
خیله خب غلط کردم...دیگه اصلا از خشن بودن خبری نیست...باید عین پر قو با خانومم...

دوباره زد تو سینه ام و معصوم گفت:
امیررر!:(

خندیدم...
سیب گلوش رو مکیدم...
محکم بغلش کردم و گفتم:
آخخخ که چقدر تو خوردنی!♡~♡

به عقب هولم داد...
دستاش از گردنم چنگ گرفت...
فشار داد...
با حرص گفت:
امیر تمومش میکنی یا تمومش کنم؟!:/

لبخندی زدم...
چقدر حرص خوردنش و اذیت کردنش شیرین بود!♡~♡

ابرویی بالا انداختم...
یهو معصوم شد...
منتظر یه دعوا و زدن بودم...
اما با چشای معصومی که براشون جونمم میدادم نگاهم کرد...
روی صورتش رو نوازش کردم...
روی چشاش رو بوسیدم و گفتم:
اونجوری با اون چشای خوشگلت زول میزنی بهم نمیگی قلبم وایمیسته؟!:)♡

با ناز گفت:
امیر اگه یه روز نباشی نمیتونم!:(♡

لبخندی با عشق زدم...
صورتش رو بوسیدم و گفتم:
من غلط بکنم نباشم...اونوقت مکث نکن بیا بزن لهم کن!:)

خندید...
از دو طرف صورتم گرفت و گفت:
نخیر کمترین چیز برات مرگه!:(

خندیدم و گفتم:
اوه اوه اوه عجب عشق خشنی دارم من...روحیم تضعیف شد اصلا...

آروم زد توی گوشم و انگشت اشاره اش رو جلوی چشام گرفت و گفت:
امیر بهت گفته باشم من تحمل یه هوو رو ندارما...

در حالی که داشت با اخطار صحبت میکرد...
حس کردم الآنه انگشتش بره تو چشم...
از مچ دستش گرفتم و گفتم:
عشقم ما رو کور نکن...بخدا نمیتونم سکسی تر از تو پیدا کنم که هر شب زیرم ناله کنه و...

از موهام گرفت...
کشید...
دردم اومد اما خندیدم...
با جیغ گفت:
امیر بخدا یه روز زیر مشت و لگ میگیرمت جون بدی!:(

صورتش قرمز شده بود...
دیگه نمیخواستم اذیتش کنم...
از مچ دستاش گرفتم...
روی هر کدوم رو بوسیدم...
اخمو نگاهم کرد...
اداش رو درآوردم...
خندید...
خندیدم و گفتم:
پسرک خوشرنگم خسته نشد از بس عشقش رو زد؟!:)♡

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now