❤امیر❤
رفتیم یه کافه تو دل کوه.
خیلی هم خنک و با صفا بود و هم برامون یه تنوع بود.رفتیم و روی یکی از تخت های بزرگش نشستیم.
متین انگاری سردش بود که کمی میلرزید و توی خودش جمع شده بود.
سوییشرت رو درآوردم و گفتم:
بیای اینم بپوش روی سوییشرتت عزیزم!اخمی کرد و گفت:
امیر خب با آستین کوتاه سرما میخوری!از دستش گرفتم و سوییشرت رو تنش کردم و گفتم:
من سردم نیست ولی جوجه رنگیم داره میلرزه!لبخندی زد و روی صورتم رو بوسید.
آراد با خنده تنه ای بهم زد و گفت:
داداش این عشق بازی ها رو بزارین واسه تو خلوتی...یکی ببینه یکی دو نفرمون که گیر نیستیم همهمون باید بریم تو اون هولوفتونی!پوزخندی زدم و گفتم:
جایی که باعث شد عشقم رو پیدا کنم برام بهشته!متین به حرفم خندید و بیشتر بهم نزدیک شد و بازوم رو بغل کرد و سرش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:
افکار منفی رو بریزین دور داریم خوش میگذرونیم مثلا!تایید کردیم که امین و ساسان که رفته بودن غذا ها رو تحویل بگیرن اومدن.
یه سینی توش به اندازه ی خودمون کاسه های آبگوشت بود.
یه سینی هم ترشی و ماست و دوغ و نون سنگک!بعد از پهن کردن سفره همگی مشغول خوردن شدیم.
متین انگاری زیاد دوستش نداشت که آروم آروم میخورد.
کاسه اش رو گرفتم و سیب زمینی ها رو از توی کاسه ی خودم براش گذاشتم و کمی گوشت و گفتم:
اینجوری دوست نداری برات کوبیده اش میکنم...هوم؟!سری تکون داد که ماهان دست به سینه شد و گفت:
ساسانی منم نمیخوام!ساسان آهی کشید و رو بهم گفت:
د آخه یکم این عشقت رو تربیت کن...همیشه داری نازش رو میکشی!پوزخندی زدم و گفتم:
دوست دارم نازش رو میکشم و اصلا لوسش میکنم به کسی چه مربوط؟!امین خندید و گفت:
بحث سر آبگوشت و کوبیده هست؟!آراد هم خندید و گفت:
نظرتون چیه کلا همه رو بریزیم تو یه ظرف و کوبیده اش کنیم؟!همه با خنده تایید کردیم.
میدونستم ساسان سر اون بوسه هنوز شاکیه.
با شیطنت رو بهش گفتم:
عزیزم والا اون بوسه ی رویایی که بهت دادم رو تو خوابم نمیتونستی ببینی...میون حرفم بودم که نمکدون رو گرفت و سمتم پرت کرد.
خورد توی سینه ام و خودم رو از پشت انداختم.
ادای مردن درآوردم که همه خندیدن.
متین با دلخوری رو برگردوند که لبخندی با عشق بهش زدم.
بلند شدم و دم گوشش لب زدم:
مگه میشه تو باشی و از خدا چیزی بخوام؟!لبخندی میون اخم هاش زد که خندیدم.
با معصومیت بهش نگاه کردم که سری برگردوند و گفت:
باشه بخشیدم!روی لباش رو فوری بوسیدم که ماهان جیغی خفه کشیدم و ساسان جلوی چشاش رو گرفت و گفت:
خب بچه اینجا نشسته...جمع کنین خودتون رو!خندیدیم.
آراد هم به تقلید و برای حرص دادن بیشتر ساسان دست هاش رو دور گردن امین حلقه کرد و روی صورتش رو بوسید و گفت:
خیلی دوست دارم عشقه من!امین به اطراف نگاه کرد و گفت:
بخدا هوا میریم نکنین!گ