♥5/2⛓️

354 35 2
                                    

❤سهیل❤

وقتی کاملا عضو سفت شده اش رو آماده کردم سریع جسم داغ کرده ام رو روی تخت کوبید و روی کمرم رو بوسید و چند باری عضوش رو روی میون شیار باسنم مالید و بالا پایین کرد که بی قرار آهی کشیدم.
سیلی به باسنم زد و کمی لوپ های باسنم رو فاصله داد و سر عضوش رو واردم کرد.
از درد و لذت به ملافه ی روی تخت چنگی زدم که تو گلویی خندید خم شد و روی گردنم رو بوسید و لب زد:
توله ی من بازم که بی جنبه ای!

تو یه حرکت کلش رو واردم کرد که آه عمیقی کشیدم و بدنم از ه دست آوردن یکباره ی درد و لذت لرزید و ملافه ی زیرم رو گاز گرفتم تا جلوی ناله ام رو بگیرم اما وقتی یهویی شروع به ضربه زدن کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم ناله ی بلندی سر دادم!

تند و بدون مکثی توم ضربه میزد.
برخورد کلاهک عضوش به نقطه ی لذتم نفسم رو بریده بود و نمیتونستم درست و حسابی نفس بگیرم!

اسمش رو صدا زدم و لب زدم:
آههه...نوید...اوممم...آرومتر...آیییی...

داغ کرده بود و حشری شده بود و کنترلش دست خودش نبود و تنها برگردوندم و دوباره واردم شد و لبام رو شکار کرد!

اونقدری ضرباتش تند بود که سریع کام بشم.
کام شدنش با افتادنش روی بدنم همراه بود.
آروم خندیدم و بدن نبض دار و داغش رو بغل کردم!

❤امیر❤

جیغی کشید که گوش هام رو نگه داشتم و با خنده رفتم سمت حال و دنبالم اومد و پا تند کرد.
سریع پشت مبلی جا گرفتم که با حرص گفتم:
امیر میکشمت...دیگه خودت رو مرده فرض کننننن...

سمتم دویید که با خنده از روی مبل پریدم و رفتم سمت مبل دیگه ای و گفتم:
خب من چیکار کنم اینقدر گوشتت شیرینه و زیر دندون هام خوب میشینه؟!

بالشتک روی میل رو سمتم پرت کرد و گفت:
نمیفهمی تو نه؟!بهت میگم این گردن لامصب تو دیده بعد تو...

میون حرفش دوباره بالشتک دیگه ای سمتم پرت کرد که این بار مستقیم خورد تو صورتم و با حرص گفت:
الآن باید تا خوب شدن کبودیش جلوی بقیه یقه اسکی بپوشم تا آبروم نره!

خودم رو بعد خورد بالشتک روی میل انداختم.
اومد روم و مشت بارون کرد کل سینه و بازو و شکمم رو.
با خنده و درد سعی داشتم جلوش رو بگیرم.
اما یهو از حرکت وایساد و زد زیر گریه!

با تعجب به متینم که دقیقا عین پسرکی توی بغلم شروع به گریه کردن کرد نگاه کردم.
بلند شدم و نشستم و توی بغلم فشردمش.
میدونستم گاهی غم هایی که توی وجودش نقش بسته رو میون هر دعوا یا بحثی نشون میده!

سرش رو گذاشت روی شونه ام و لب زد:
امیر من دلم میخواد باز برگردیم به همون دوران...همون موقعی که تازه پام رو گذاشته بودم تو زندان...همون موقعی که هیچ غمی جز آزاد شدنمون نداشتیم!

پشتش رو نوزاش کردم و روی شونه اش رو بوسیدم و لب زدم:
قربونت برم اینجوری گریه میکنی نمیگی قلبم وایمیسته؟!دنیا همینه گاهی خوشی میزاره و گاهی بدی...مهم در لحظه زندگی کردن حتی اگه تلخ هم بگذره تو اون تلخی رو باید زندگی کنی و یه مسیر پر از پیچ و خمه و نمیشه همیشه پات رو یزاری روس گاز و مسیر مستقیم و پر از شادی رو برونی!

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now