✨f❤rever🌹

555 54 32
                                    

❤امیر❤

با درد چشام رو باز کردم...
حس میکردم جای جای بدنم میسوزه و کوفته هست...
چند باری پلک زدم تا بتونم تاری دیدنم رو از بین ببرم...
اولین چیزی که توی ذهنم پیدا شد...
متین بود!♡

بدون هیچ فکری از جام بلند شدم...
بدنم درد میکرد اما دم نزدم...
با کمک دیوار به در اتاق رسیدم...
خواستم از اتاق برم بیرون که...
پرستاری اومد سمتم و نگرانی گفت:
شما نباید از روی تختون بلند بشین...باید تحت مراقبت باشین...

بی توجه بهش حرکت کردم سمت باجه ی پرستارا...
میخواستم آدرس اتاق متین رو بپرسم...
پرستاره هی داشت توی گوشم میخوند باید برگردم اتاقم...
هم کلافه ی متین بودم و حالش...
هم این داشت رو عصبم رژه میرفت...
برای یه لحظه کلا فراموش کردم کجام...
داد زدم:
برنمیگردم اینقدر رو مغزم نباش...الآن توی شرایطی نیستم که بخوای جلوم رو بگیری...از همه مهمتر زندگی اونه واسم نه خودم...

حتی از آوردن اسمش جلوی جمع هم عصبی میشدم...
اون عین یه گل پر از زیبایی و لطافت و پاکی بود!♡

همین میون جر و بحثم با اون پرستاره بود که یهو...
صدای نوید رو شنیدم...
به سمتمون پا تند کرد...
نگران نگاهم کرد و رو به پرستاره گفت:
من معذرت میخوام خانوم...شما برین من هواش رو دارم!:(

پرستاره حرصی سری تکون داد و رفت...
نوید بهم نگاه کرد و اخمی کرد و گفت:
نمیگی اینجا بیمارستانه؟!نمیگی بیماری اگه صدای دادت رو بشنوه ممکنه از حال بره و بمیره حتی...

نزاشتم حرفش تمومب شه و آسی گفتم:
متین...فقط بگو متین کجاست نوید دارم دیوونه میشم!:/:(

لبخند تلخی زد...
از بازوم گرفت و به سمتی کشوند...

وقتی به در اتاقش رسیدیم...
داشت به بیرون پنجره نگاه میکرد...
با بغضی که به گلوم چنگ میزد سمت تختش رفتم...
دستم رو سمت صورتش بردم...
وقتی روی موهاش رو نوازش کردم...
برگشت سمتم...
صورتش خیس بود...
بغضم اشک شد...
چکید...
ریخت و دل رو آتیش زد...

بلند شد...
با درد...
اشک ریخت...
بغلش کردم...
نفس کشیدن برام سخت شده بود...
محکم بغلش کردم...
روی گردنش رو عمیق بوسیدم...
هیچ چیز برام مهم نبود اون ثانیه...
اینکه کسی ما رو ببینه یا اینجا دوربین داشته باشه...
هیچی و هیچی اهمیت نداشت جز متین...
جز قلب شکسته اش...
جز درداش!:(:/♡

وقتی یکم آروم گرفت...
از بغلم دراومد...
روی صورتش رو با انگشت پاک کردم...
دستام باند پیچ شده بود بابت زخم دور مچ دستم...
حتی پاهامم بابت اون طنابا زخمی بود...
گردنمم درد میکرد و رد کبودی روش مونده بود...
بدنمم زیر اون ضرباتی که موقع درگیری باهاشون خورده بودم داغون بود!:/
اما همه ی این دردا در برابر درد متینم هیچ بود هیچ!:/:(

L❤VE in the cageWo Geschichten leben. Entdecke jetzt