❤متین❤
نازنین زنگ زد به امیر و گفت قراره یه مهمونی بخاطر فارغ التحصیلی دانشگاهش بگیره و ما رو هم دعوت کرده و مهمونی امشب توی کرج برگزار میشه!
امیر گوشی رو روی آیفون گذاشت و همینجور که داشت وسیله برمیداشت تا بره حموم با خنده گفت:
ببین چقدر جون کندی تا یه لیسانس دو هزاری بگیری که براش مهمونی گرفتی...میون حرفش نازنین جیغ کشید و گفت:
امیر یعنی خاک تو سرت جای تبریک گفتنته...تازهش هم لیسانس نیست و فوق لیسانسه!امیر با خنده گفت:
آره اتفاقا توی خریت فوق داری...میگم چرا روز به روز داری خر تر میشی بگو خانوم داره درسش رو میخونه فوق میگیره...نازی دیگه از شدت جیغ و داد داشت خودش رو خفه میکرد.
در حالی که از شوخی های گاه و بی گاه امیر داشتم از خنده سرخ میشدم لبم رو گاز گرفتم و چشم غره ای براش رفتم و گوشیش رو گرفتم و از آیفون برداشتم و گفتم:
نازنین جون بهت تبریک میگم ایشالله جشن عروسیت بیاییم!نازنین بویی برام فرستاد که خندیدم و گفت:
نصف اون نکبت مفت خوری اما شعورت بیشتر...قربونت برم داداشی خوشگلم ایشالله تو هم زودی فارغ التحصیل بشی و برای جشن تو بیاییم!لبخندی به مهربونی بی حد و مرزش زدم.
دقیقا عین یه خواهر بزرگتر از شده بود برام که دوست داشتم همیشه کنارم باشه و بود!بعد خداحافظی گرمی قطع کردم.
امیر از توی حموم صدام زد و گفت:
متین یه لحظه بیا!به سمت در حموم رفتم که تیغ رو داد دستم و گفت:
بیا پشت گردنم رو تمیز کن دیگه نرم آرایشگاه!تیغ رو از دستش گرفتم و که گفت:
همینجوری صاف بزن بره نری بالا تر رو برینی به مو هام...مشتی به کمرش زدم و گفتم:
یعنی این زبونت رو من کوتاه نکنم متین نیستم...بی ادب!خندید و برگشت و روی صورتش رو بوسید و گفت:
ببخشید عشقم شما رو به بزرگیت کوتاه بیا!لبخندی میون اخم هام بهش زدم که لبخندی زد و برگشت سمت آیینه که شروع کردم به زدن مو های پشت گردنش.
با استرس داشتم سعی میکردم صاف بزنم که یهو پخی گفت و چون تو حال خودم بودم یکه خوردم و یهو تکون خوردم.
به ترسیدنم خندید و با حرص از پشت مو هاش چنگی گرفتم و کشیدم که آخش هوا رفت اما خندیدن رو از یاد نبرد!دستش رو پشت آروم و از مچ دستم گرفت و گفت:
آخخخ...خنده...خیله خب...خنده...غلط کردم...ساکت میشنیم...مو هاش رو ول کردم و گفتم:
یعنی بچه دو ساله هم حالیشه وقتی بهش میگن تکون نخور تکون نخوره!خندید و از بودم گرفت و کشید و گفت:
عشقم حرص نخور به وقت صورت خوشگلت چروک میشه بعد خرج پوتاکس میوفته رو دستمون...داد زدم:
امیررررر!دست روی دهنش گذاشت و گفت:
بستم چشم!بعد زدن مو های پشت گردنش با صدای آیفون از حموم زدم بیرون.
ساسان و ماهان و امین و آروم بودن که اومده بودن تا همگی با هم حرکت کنیم!