♥69/2⛓️

333 25 1
                                    


❤متین❤

توی حیاط خواستم سمت تاب برم که یهو پروانه ای دیدم و با ذوق دنبالش دوییدم.
حس بچگی هام توی وجودم جوونه زده بود و نمیخواستم ازش بیرون بیام.
از این حسی که من رو از دنیای تیره ی بزرگی ام نجات میداد!

اونقدری غرق دوییدن بودم که نفهمیدم کف حیاط خیسه و افتادم زمین.
دردم گرفت و بی اختیار جیغ کشیدم.
زانوم تیر میکشید و پوستش کنده شده بود.

با دوییدن امیر عصبانی سمتم بیشتر ترسیدم.
میدونستم که چقدر روم حساسه و اگه خط کوچیکی روم بیوفته باعث و بانیش رو به خاک سیاه میشونه!

بغلم کرد و دعوام کرد و سمت خونه بردم.
روی کاناپه نشوندم و داداش نوید هم جعبه ی کمک های اولیه رو آورد.

امیر همچنان اخم کرده بود.
بتادین رو برداشت و کمی روی پنبه ریخت و خواست روی زخمم بکشه که دستش رو گرفتم و معصومانه گفتم:
نه...میسوزه!

با دیدن نگاه های معصومم یهویی نرم شد.
دستم رو میون انگشت هاش گرفت و بوسید و گفت:
یکم تحمل کن باشه متینم؟!

نگاهش غم داشت.
نمیخواستم اینجوری ببینمش.
میدونستم بهم نیاز داره.
اما نمیخواستم از این بعد جدیدی که توش بودم بیرون بیام.
میخواستم بچه باشم و خودم رو بزنم به نفهمیدن تا به روم نیارن چیشده و فقط ازم مراقبت کنن و کنارم باشن!

پنبه رو آروم کشید روی زخمم که صورتم از سوزشش جمع شد.
بعد ضدعفونی کردنش پانسمانش کرد تا یه وقت با خوردن به جایی زخمش دوباره سر باز نکنه و دردم بیاد.

آخر کارش روی لبام رو بوسید و توی بغلم گرفتش و داداش نوید هم برام یه لیوان شربت آورد.

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now