❤امیر❤
باباجون گرم صحبت باهامون بود...
از دیدن زندگیای همجنسگراهایی مثه ما میگفت که چقدر دارن اون ور اب راحت زندگی میکنن و کسی بهشون گیر نمیده...
گفت بهترین کشور میتونه آمریکا باشه که همه چیز آزاده و هر کی هر کاری میخواد میکنه...
حتی متین هم مشتاق داشت به حرفاش گوش میداد...
گه گاهی تایید میکرد و درموردشون حرفایی میزد...
از قوانین و فرهنگ همون شهر ال جی بی تی کیو ها توی خارج از کشور!بعد اینکه غذا رو خوردیم...
یه ساعتی داشتیم توی آلاچیق بگو بخند میکردیم...
نازی کلی دلبری کرد برای باباجون...
ساسان هم همراهیش میکرد و گاهی هم جدی جلوش رو میگرفت...
داشتم دیگه واقعا بهشون شک میکردم...
اینکه ساسان عاشق نازی بشه یکم گرفته میشدم اما خب حسودی چه به دردم میخوره باید بزارم با هم خوش باشن دیگه!:/بعد سر کشیدن آب پرتقال خنک از جام بلند شدم و گفتم:
برو بچ بریم استخر یکم حال کنیم!:)همه تایید کردن...
دست متین رو گرفتم و به سمت سالن استخر رفتیم...
بعد ورود سمت رختکن بردمش و گفتم:
میخوای مایو بپوشی یا با باکسر مشکلی نداری؟!:)بعد یهو خنده ام گرفت و گفتم:
البته میخوای بریم قسمت خصوصی و کلا هیچی نپوش عشقم!:)♡خندید و زد توی شکمم و گفت:
خب پس منتظر چی هستی؟!بریم!:)♡با ذوق نگاهش کردم...
خندید...
رفتم سمتش و بغلش کردم و انداختمش روی کلم...
جیغی کشید و گفت:
امیر دیوونه میترسم اینجوری...خندیدم...
سمت اتاق مخصوص بردمش...
اونجا یه جایگاه کوچیک بود و استخر کوچیکی داشت...
باباجون توی جوونیش با عشقش زیادی خلوت میکردن اینجا...
خب از اون پدربزرگای روشن فکر و مد روزه و جوونیاش کلی شیطونی کرده و شاید منم ژنه شیطونم به خودش رفته باشه!☆~☆بعد ورودمون گذاشتمش زمین...
میدونستم بخوبی شنا کردن رو بلد نیست...
یهو شیطنتی زد به سرم...
بردمش سمت عمق دار و لبه ی استخر نگهش داشتم...
از بازوهام محکم داشت و گه گاهی سرش رو برمیگردوند و به داخل استخر نگاهی مینداخت...
حرصی گفت:
امیر میدونی که من شنام خوب نیست؟!:/یا لبخندی سر تکون دادم...
مشتی به سینه ام زد و گفت:
دارم میترسم نکن امیر!:(سرم رو نزدیکش کردم...
خواستم لب روی لباش بزارم که نزاشت و گفت:
نمیخوام اصلا!:(:/لبخندی زدم و گفتم:
باشه عزیزم!:)♡این حرفم مواجه شد با پرت شدنش روی آب...
چند ثانیه بعد بدون معطلی پریدم توی آب...
قبل اینکه بخواد با ترس آب قورت بده دستام رو دور بدنش حلقه کردم و کشیدمش بالا...
نفس نفس زنان بهم خیره شد...
انگار زیادی ترسیده که اینجوری شده...
یه لحظه نگران و پشیمون شدم...
صورتش رو نوازش کردم...
محکم بغلم کرد...
پشتش رو نوازش کردم و صورتش رو بوسیدم و دم گوشش گفتم:
نترس عشقم...زندگیم...نفسم...ببخشید باهات شوخی کردم!:(♡با بغض گفت:
یاد اون روز افتادم...وقتی پرت شدم توی آب...نزاشتم حرفش تموم بشه...
پیشونی روی پیشونیش گذاشتم و انگشتم رو روی لباش گذاشتم و گفتم:
شیشش...دیگه بهش فکر نکن!:(♡چشمی گفت...
از معصومیتش دلم رفت...
سرش رو روی سینه ام گذاشتم...
بوسه ای روی سرش نشوندم...
روی سینه ام رو بوسید و مظلومانه گفت:
من میخوام امیر!:(♡خندیدم...
با دو تا دستم سرش رو بالا آوردم و خیره توی قهوه ای چشاش گفتم:
قشنگ بگو چی میخوای تا بدمت بهش عشقم!:)♡خندید و زد توی پیشونیم و گفت:
یه عدد امیر دیوونه ی عاشق!:)♡خندیم...
از گردنش گرفتم و لب روی لب گذاشتم...
بوسید...
بوسیدم...❤متین❤
وقتی سراغ گردنم رفت و بوسید و مکید و گاز گرفت نالیدم...
به سمت لبه ی استخر رفتیم...
من رو بغل کرد و لبه اش نشوند...
بین پاهام وایساد که دستام رو دور گردنش حلقه کردم...
لباش داغ روی لبام حرکت میکرد و میبوسید!♡با گذاشتن دستاش روی لبه ی استخر و فشاری اومد بالا و روم خیمه زد...
یهویی بودن کاراش باعث شد سرم از پشت بخوره یه زمین...
آیی گفتم و سرم رو نگه داشتم...
خندید و سرم رو بوسید و آروم شروع کرد ماساژ دادن...
مشتی به بازوش زدم و گفتم:
آخر سر من رو میکشی تو با این حشر بالات!:/قهقه زد...
از قهقه اش خندیدم...
لب روی لبم گذاشت...
دستاش به سمت عضوم رفت و مالشی داد...
دستش زیر باکسرم برد و سریع از پاهام درآوردش...
خودشم لخت شد و یه آن بدون صبری لب روی لبام گذاشت و عضوش رو تنظیم کرد و واردم شد!