❤ساسان❤نمیخواستم بوسیدنش رو رها کنم.
ماهان به قدری خام بوسه هام شده بود که دست های ظریفش رو پشت گردنم گذاشته بود تا یه وقت از بوسیدنش دست نکشم!برای یه لحظه کنترلم رو از دست دادم و از لبایی که حسابی برام شیرین و خوش طعم بود گاز نسبتا محکمی گرفتم و دندون هام رو توی گوشت نرمش فرو بردم که از مو هام چنگ گرفت و نالید و هق زد.
اشکی از صورتش چکید که میون بوسه هامون گم شد.
به معصومیت و کیوتیش خندیدم و محکم بغلش کردم که با گریه لب زد:
لبم بوف شد...گوشه ی لباش رو بوسیدم و اشکش رو پاک کردم و خیره توی چشاش لب زدم:
حقته فسقلی من...تا تو باشی اینقدر خوشگل دلم رو نبری!اخمی کرد و جیغ خفه ای کشید و مشتی به سینه ام زد و گفت:
خودت هم زیادی ددی جنتلمنی هستی...منم بوس میخواستم...نینی ها بوس دوست دارن...بعد مکثی با بغض و چشای درشت و نمدار ادامه داد:
حالا لبای ماهانی رو درد آوردی چجوری بوس بخواد؟!لبخندی شیطون بهش زدم و نزدیک لباش لب زدم:
خب اگه نتونه بوس بکنه...میتونه به آبنبات ددی...حدس زد میخوام چی بگم برای همین نزاشت ادامه حرفم رو بگم و جیغی زد و گفت:
ددییییی...گوش هام رو نگه داشتم و گفتم:
خیله خبببب...یه سر جیغ میکشید.
واقعا نمیدونستم چجوری جلوش رو بگیرم!