♥21/2⛓️

335 25 8
                                    

❤نوید❤

وقتی با اشتیاق و ذوق سهیل بعد دیدن آرسین مواجه شدم دیگه هیچی از خدا نمیخواستم!
دیگه تموم چیز های خوب یه خانواده ی پایدار رو داشتم!

چون کار های آرسین رو به درستی پیش برده بودم دیگه برای بردنش به خونه مشکلی نداشتیم.
سهیل یه دقیقه هم نمیزاشت از بغلش پایین بیاد و انگار پسر کوچولومون هم از مهربونیش خوشش اومده بود که نق نمیزد از بس که بوسش میکرد و فشارش میداد!
وقتی توی ماشین نشستم قبل روشن کردن ماشین به سمتشون برگشتم.
یه قاب از دلنشین ترین خانواده ی زندگیم!
آرسین با چشای فندقیش و پستونکی که یه دقیقه هم از بین لباش نمیوفتاد به مو های سهیل خیره بود.
انگار میترسید بهشون دست بزنه.
سهیل با خنده دستش رو گرفت بوسید و سمت مو هاش برد و گفت:
بیا فندقک لوپ لوپی میخوای بکشیش بکشش!

خندیدم به حرفش.
آرسین بعد گرفتن مو هاش با ذوق جیغ زد و کشید.
سهیل دادی از کشیده شدن مو هاش کشید اما بعدش خندید تا بچه نترسه.

با خنده سعی در جدا کردن دست های کوچولوش داشتم.
آخر سر با به یادآوری اینکه عاشق توپه از روی صندوق عقب از میون اسباب بازی هاش توپش رو پیدا کردم و سمتش گرفتم که مو های سهیل رو ول کرد و از دستم گرفتش و چند باری کوبید به دست دیگه اش و بعد برد سمت دهنش و نق زد.

روی لوپش رو بوسید و مو های بهم ریخته ی سهیل رو با انگشت مرتب کردم و لب زدم:
آخه آدم مو هاش رو میده دست یه بچه ای که هنوز حرف هم نمیزنه و حالیش نیست؟!

خندید و روی صورت آرسین رو بوسید و گفت:
خب نگاهش کن قنده عسل رو تو میتونی به این لوپ فندقی بگی نه؟!

لبخندی زدم و خندیدم و سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم و ماشین زو روشن کردم و سمت خونه روندم!

توی مسیر بودیم که به امیر زنگ زدم.
سر دو تا بوق برداشت و با صدای آب آلود گفت:
هان؟!

عصبی شدم از برخوردش و گفتم:
هان و کوفت...پسره ی بی ادب جواب دادن با بله اینقدر سخته؟!

انگار تازه از خواب بیدار شده بود که هول کرده گفت:
گوه...ببخشید غلط کردم...جانم عشقم تک تک سلول های...

کلافه لب زدم:
خیله خب حالا...لباس بپوش متین رو بگیر و یکی دو ساعت دیگه بیایین خونه ی ما!

خمیازه ای کشید و گفت:
باشه داداشم یه ساعت دیگه میاییم اما نگفتی به چه مناسبت؟!
با نگاهی به آرسین و فکر به اینکه امیر چقدر عاشق عمو شدنه لبخندی زدم و گفتم:
این همه ما اومدیم یه بار شما بیایین دور هم باشیم امیر خان!

خندید و گفت:
نه خوشم میاد چتر باز نیستی...

حرصی لب زدم:
تو آدم بشو نیستی نه؟!بلد نیستی دو کلوم درست حرف بزنی با بزرگترت؟!

صدای متین از پشت تلفن اومد که گفت:
این ژن نادره و هیچ وقت درست بشو هم نیست الکی زور نزن داداش نوید!

به حرفش خندیدیم!

به حرفش خندیدیم!

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

جیغغغغغغغغغغغغ من غش امیر و ساسان پیسلای جذابم رفیق واقعین😍🔥❤️✨

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


جیغغغغغغغغغغغغ من غش امیر و ساسان پیسلای جذابم رفیق واقعین😍🔥❤️✨

L❤VE in the cageDonde viven las historias. Descúbrelo ahora