❤متین❤
با نفس نفس زدن و آه و ناله توی چشاش نگاه کردم...
یه دستش مچ دستم رو اسیر کرده بود...
یه دستش از فکم گرفته بود و نمیزاشت به غیر از چشاش به جایه دیگه ای نگاه کنم!♡همیشه از ضعفم مقابلش خوشحال میشد...
حتی ضربهاش و بوسها و مکیدناش رو محکمتر میکرد تا بیشتر صدای ناتوانیم رو بشنوه!اونقدری خشن شده بود که به هق هق افتادم...
چشام رو بستم...
لباش روی پلکام بوسه ای زد...
وقتی رو نقطه ی حساسم مکث کرد لرزیدم...
گوشت و پوست گردنم رو به بازی گرفت...
خواستم ناله ای بکنم که دستش رو روی لبام گذاشت...
دم گوشم با صدای بم و پر نیازی لب زد:
هر بار که زیرم میخوابی باید طعم جنون رو بچشی پسر خوشگلم!:)♡☆اونقدری به کاراش ادامه داد که بدنم چند دور ارضا شد و لرزید...
حتی تنفس معمولی رو فراموش کرده بودم...
حتی ناله کردنی در کار نبود...
تنها بدن جون میداد...
میلرزید...
تب داشت...
بعد هر ارضا دوباره تمنای لذت بعدی رو میکرد!♡امیر که از وضعیتی که ساخته بود راضی بود...
میخندید و هر بار که با ناله تقاضای لذت بیشتر میکردم...
سریعتر و محکم تر از قبل به ضربهاش و بوسیدناش ادامه میداد!♡وقتی هر دو با بدنایی خسته روی تخت ولو شدیم...
حتی بیخیال تکون دادن بدنم شدم...
تنها به آغوش کشیده شدن بدنم رو حس کردم و چشام رو بستم!❤ساسان❤
به تاج تخت تکیه دادم...
توی بغلم کشیدمش...
سرش رو گذاشت روی سینه ام...
روی شکمم رو نوازش کرد...
چشام رو از حس خوبه انگشتای نرم و لطیفش بستم...
روی موهاش رو بوسیدم...
با ناز نگاهم کرد و گفت:
این مربعها رو منم میتونم بسازم؟!:)خندیدم و با اخم مصنوعی گفتم:
نخیر...من یه پسر کوچولوی ناز و لطیف عین ماهانم میخوام!:)♡ریزخندید...
روی سینه ام رو بوسید...
لبخندی زدم و توی چشاش خیره گفتم:
ماهانم؟!:)♡لبخندی زد و گفت:
جانم ساسانی؟!:)♡پیشونی به پیشونی...
نوک بینی به نوک بینی اش مالیدم و گفتم:
اگه بگم...بگم میخوامت و بهت نیاز دارم...هنوز حرقم تموم نشده بود که روی صورتم رو بوسید و گفت:
ماهانی برای تو!:)♡خندیدم...
از چونه اش گرفتم و روی لباش رو بوسیدم و گفتم:
حتی اگه درخواستم از اون کارای بد بد باشه؟!:)♡صورتش سرخ شد...
گونهاش دوباره رنگ گرفت...
سرش رو پایین انداخت و با دو تا دستش جلوی صورتش رو گرفت...
به قدری این حرکاتش کیوت بود که نفسم لحظه ای رفت...
خندیدم و بغلش کردم و روی موهای پر پشتش رو بوسه ای زدم...
با ناز گفت:
ماهانی عین بستنی توت فرنگی آب شد که!:(خندیدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
حالا چرا توت فرنگی فسقلیه خوردنی؟!:)♡کمی انگشتاش رو باز کرد و از لایه انگشتاش نگاهم کرد و گفت:
چون مامانیم میگه عین توت فرنگی خوشمزه ام!:)لبخند شیطونی زدم...
صورتم رو سمتش بردم...
همینجوری رفتم و اون رفت عقب...
بلند شد و خواست در بره که از بازوش گرفتم و انداختمش روی تخت...
از بالا و پایین شدن تخت خندید و جیغ زد...
وقتی من رو روی خودش دید بیشتر جیغ زد...