💞 f♡r 💞

413 41 47
                                    

❤متین❤

با نفس نفس زدن و آه و ناله توی چشاش نگاه کردم...
یه دستش مچ دستم رو اسیر کرده بود...
یه دستش از فکم گرفته بود و نمیزاشت به غیر از چشاش به جایه دیگه ای نگاه کنم!♡

همیشه از ضعفم مقابلش خوشحال میشد...
حتی ضربهاش و بوسها و مکیدناش رو محکمتر میکرد تا بیشتر صدای ناتوانیم رو بشنوه!

اونقدری خشن شده بود که به هق هق افتادم...
چشام رو بستم...
لباش روی پلکام بوسه ای زد...
وقتی رو نقطه ی حساسم مکث کرد لرزیدم...
گوشت و پوست گردنم رو به بازی گرفت...
خواستم ناله ای بکنم که دستش رو روی لبام گذاشت...
دم گوشم با صدای بم و پر نیازی لب زد:
هر بار که زیرم میخوابی باید طعم جنون رو بچشی پسر خوشگلم!:)♡☆

اونقدری به کاراش ادامه داد که بدنم چند دور ارضا شد و لرزید...
حتی تنفس معمولی رو فراموش کرده بودم...
حتی ناله کردنی در کار نبود...
تنها بدن جون میداد...
میلرزید...
تب داشت...
بعد هر ارضا دوباره تمنای لذت بعدی رو میکرد!♡

امیر که از وضعیتی که ساخته بود راضی بود...
میخندید و هر بار که با ناله تقاضای لذت بیشتر میکردم...
سریعتر و محکم تر از قبل به ضربهاش و بوسیدناش ادامه میداد!♡

وقتی هر دو با بدنایی خسته روی تخت ولو شدیم...
حتی بیخیال تکون دادن بدنم شدم...
تنها به آغوش کشیده شدن بدنم رو حس کردم و چشام رو بستم!

❤ساسان❤

به تاج تخت تکیه دادم...
توی بغلم کشیدمش...
سرش رو گذاشت روی سینه ام...
روی شکمم رو نوازش کرد...
چشام رو از حس خوبه انگشتای نرم و لطیفش بستم...
روی موهاش رو بوسیدم...
با ناز نگاهم کرد و گفت:
این مربعها رو منم میتونم بسازم؟!:)

خندیدم و با اخم مصنوعی گفتم:
نخیر...من یه پسر کوچولوی ناز و لطیف عین ماهانم میخوام!:)♡

ریزخندید...
روی سینه ام رو بوسید...
لبخندی زدم و توی چشاش خیره گفتم:
ماهانم؟!:)♡

لبخندی زد و گفت:
جانم ساسانی؟!:)♡

پیشونی به پیشونی...
نوک بینی به نوک بینی اش مالیدم و گفتم:
اگه بگم...بگم میخوامت و بهت نیاز دارم...

هنوز حرقم تموم نشده بود که روی صورتم رو بوسید و گفت:
ماهانی برای تو!:)♡

خندیدم...
از چونه اش گرفتم و روی لباش رو بوسیدم و گفتم:
حتی اگه درخواستم از اون کارای بد بد باشه؟!:)♡

صورتش سرخ شد...
گونهاش دوباره رنگ گرفت...
سرش رو پایین انداخت و با دو تا دستش جلوی صورتش رو گرفت...
به قدری این حرکاتش کیوت بود که نفسم لحظه ای رفت...
خندیدم و بغلش کردم و روی موهای پر پشتش رو بوسه ای زدم...
با ناز گفت:
ماهانی عین بستنی توت فرنگی آب شد که!:(

خندیدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
حالا چرا توت فرنگی فسقلیه خوردنی؟!:)♡

کمی انگشتاش رو باز کرد و از لایه انگشتاش نگاهم کرد و گفت:
چون مامانیم میگه عین توت فرنگی خوشمزه ام!:)

لبخند شیطونی زدم...
صورتم رو سمتش بردم...
همینجوری رفتم و اون رفت عقب...
بلند شد و خواست در بره که از بازوش گرفتم و انداختمش روی تخت...
از بالا و پایین شدن تخت خندید و جیغ زد...
وقتی من رو روی خودش دید بیشتر جیغ زد...

L❤VE in the cageDonde viven las historias. Descúbrelo ahora