♥61/2⛓️

370 30 1
                                    


❤امین❤

نگران امیر و متین بودم.
ضربه ای که نازنین بهشون زد خیلی سخت میشد پوشوندش.
پس لرزه ی این ضربه گریبان گیر همهمون شده بود و همینطور هم دست روی نقطه ی ضعفم که آرادم بود گذاشته بود!

آراد چند روز بود که بهتر شده بود و اما شب ها بخاطر درد بی خواب میشد و منم پا به پاش بیدار میموندم و با قرص خوردن و نوازش کردن بدنش به خواب میرفت.

با نشستن بوسه هایی روی صورتم چشم باز کردم و به با عشق به چشای خمارش چشم دوختم که لبخندی زد و روی لبام رو بوسید و گفت:
اینجوری نگاهم نکن!

لبخندی زدم و گفتم:
چطوریه مگه؟!

خندید و دوباره روی لبام رو بوسید و گفت:
اونقدری جذاب میشی که قلبم وایمیسته!

خندیدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و پشتش رو نوازش کردم و به سینه ام فشردمش و لب زدم:
درد نداری دورت بگردم؟!

خمیازه ای کشید و با ناز صورتش رو به صورتم مالید که بخاطر کارش خنده ام گرفت و خندید و روی گردنم رو بوسید و گفت:
فعلا بوسم کن تا بهت بگم...

انگشتش رو روی صورتش گذاشت که با خنده سریع روی صورتش رو بوسیدم و با ذوق انگشتش رو روی چونه و پیشونیش و نوک بینی و شونه و گردنش و لباش گذاشت که همه ب جاهایی که نشون داد رو با عشق بوسیدم و به صدای خنده های دلنشینش گوش سپردم.

L❤VE in the cageTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang