❤نوید❤
محکم توی بغلم گرفتمش که لبای کوچولوش رو غنچه کرد و نزدیک صورتم آورد که محکم روی لباش رو بوسیدم و خندید که با خنده گازی از لوپش گرفتم و لب زدم:
ببینم جوجه ی پدر سوخته تو این دلبری ها رو از کجا یاد گرفتی؟!باز خندید به حرفم و دندون های ریزه و میزه اش رو نشون داد که خوابوندمش روی تخت و روش خیمه زدم و شروع کردم تند تند بوسیدن جای جای بدنش که به قهقه های شیرین و کودکانه ای افتاد و وقتی دید ولش نمیکنم از مو هام گرفت و کشید و جیغ بلندی توی گوشم زد.
دست روی دست های کوچولوش گذاشتم و با خنده و درد لب زدم:
ول کن ووروجک...خنده...آییی...کندی مو های بابایی رو...سهیل با شنیدن سر و صدا وارد اتاق شد و با دیدن اسیریم خندید و سمتمون اومد و با هر گول زدنی بود آرسین رو بغل کرد و شیشه ی شیرش رو داد دستش و توی بغلش نشوندش و روس مو هاش رو بوسید و گفت:
قربونت برم پسرکم...تا آخرش رو بخور تا زودی بزرگ بشی و مرد شدنت رو ببینیم!نگاهی به من که سر روی پاهاش کوچولوی دراز شده ی آرسین گذاشتم و اونم در حالی که داشت شیر میخورد پاهاش رو تکون داد و صدایی از خودش درآورد که هر دو خندیدیم و حدس زدیم داره ادای سهیل رو درمیاره وقت هایی که میزاشتش روی پاهاش و تکونش میداد و براش لالایی میخوند تا خوابش ببره!
روی پاهاش رو بوسیدم و لب زدم:
عروسک بابا اینقدر دل میبری نمیگی قلب باباییت وایمیسته؟!با ذوق دو تا دندون های جلوش رو نشون داد و پاهاش رو به هم مالید.
سهیل قربون صدقه اش رفت و روی لوپش رو بوسید و گفت:
آخ که هر چقدر برای این آقا پسر خوشگل بمیرم کمه!