♥38/2⛓️

304 31 7
                                    


❤امین❤

لباش رو به بازی گرفتم و انگشت هام دورانی مانند روی سوراخ نبض دارش میگشت.
ناله هاش میون بوسه هامون خفه میشد و بدنشرو بالا میکشید و نشون از بیقراریش و کافی نبودن حرکاتم میداد!

توی گلویی خندیدم و گازی از چونه اش گرفتم و لب پایینش و بوسیدم و گفتم:
بگو چی میخوای توله ی حشری امین؟!

تکخنده ای خمارآلود زد و دستش رو سمت عضو بیدار شده و نبض دارم برد و میون انگشت هاش گرفتش و لب زد:
نفس...میخوام همه ی امینم رو یه جا حس کنم و...نفس...اونقدری توم باشه که بیهوش بشم...نفس...

خندیدم و روی ترقوه اش رو بوسیدمو دندون زدم که آهی کشید و به بازوم چنگ زد و گفت:
امین...

میدونستم شدیدا بیقراره اما دلم بازی کردن میخواست!
لبام رو به سینه ها و نوک سینه اش رسوندم که به مو هام چنگ زد و عمیق نالید و لب زد:
نفس...اوممم...امین...آههه...

بوسه هام رو به شکمش رسوندم که نفس نفس زدنش اوج گرفت و خندیدم.
لبام رو روی نافش نشوندم که عضوش منقبض شد و لبخند شیطونی زدم و لبام رو روی سرش نشوندم و عمیق بوسیدم که جیغی خفه کشید و لب زد:
امین...نفس...اذیتم نکن...نفس...دارم میسوزم...اوممم...

از دو طرف رون هاش گرفتم و روش خم شدم و خیره به چشاش گفتم:
به یه شرطی...

سکوت کرده با چشای خمارش بهم خیره شد که از لباش گازی گرفتم و عضوم رو روی سوراخش تنظیم کردم و یهو واردش شدم!

دست هاش خواستن از بدنم چنگ بگیرن که از هر دوشون گرفتم و بالای سرش قفل کردم و توش ضربه زدم که بلند نالید و خواست چیزی بگه که ذباش رو به دندون گرفتم.

میدونست عاشق رابطه ی خشنم و برای همین اعتراضی نمیکرد و تنهام برام ناله میکرد!

L❤VE in the cageDonde viven las historias. Descúbrelo ahora