Attack f♡r u

351 33 5
                                    

❤متین❤

وارد باشگاه شدیم.
آراد رفت سمت رفیق هاش و تک به تک باهاشون دست داد و حتی چند تا مشت هم به شکم و سیته هاشون زد که اونا هم با خنده همین کار رو کردن!

مطمئن بودم اگه امیر اینجا بود تا با آراد مبارزه نمیکرد و نمیبردش ول کن ماجرا نبود!
از بس که غرور و تعصب ورزشی داشت!
دست ماهان رو گرفتم و نشوندمش روی صندلی و گفتم:
حالا میتونی خوراکی هات رو بخوری داداش کوچولوم!

با ذوق خندید و چیپس و پفک و نوتلا رو باز کرد و گذاش رو صندلی کنارش.
با خنده موهای رو پخش کردم و گفتم:
یکی یکی بخور ووروجک...بالاخره که ماله خودته!

نوچی گفت و قاشقی توی نوتلا زد و داد دستم و گفت:
بیا داداشی من فقط دوست دارم خوراکی هام رو با تو و عمو آرادی بخورم!

لبخندی به معصومیت و مهربونیش زدم و روی صورتش رو بوسیدم و گفتم:
مرسی کوچولوی خوشگل!

با ذوق خندید.
میدونستم نیاز به این بوسه ها داره.
خب هم خودش زیادی معصوم بود و هم ساسان خیلی لوسش کرده بود!

وقتی مسابقه ی آراد شروع شد با هیجان همه شروع کردن به فریاد زدن.
آراد خیلی حرفه ای عمل میکرد و راند اول رو کلی جلو افتاد.
مشت هاش و سیکن هاش رو درست و توی جای درستی از بدن حریف میکوبید و پاهاش و زانوهاش رو به سر و شکم و پاهاش میکوبید!

امین نگران داشت نگاهش میکرد.
خواستم علت نگرانیش رو بپرسم که راند اول تموم شد و آراد نفس نفس زنان از رنگ پرید پایین.
امین خیلی سریع کمکش کرد و بردش سمت اتاقکی.
بلند شدم و رو به ماهان گفتم:
عزیزم از جات تکون نخور تا برگردم!

چشمی گفت و مشغول بستنیش شد!

رفتم سمت اتاقک که دیدم آراد روی زمین نشسته و امین داره صورتش رو با آب میشوره!
وقتی اسپریر رو میون لباش برد و چند تا پیس زد شوکه رفتم نزدیک تر و گفتم: آراد تو آسم داری؟!

امین با حوله صورتش رو پاک کرد و گفت:
آسم نیست یه جور حمله ی تنفسیه که گاهی فقط رخ میده!

نگران بازوی آراد رو نوازش کردم که لبخندی زد و دست روی دستم گذاشت و گفت:
دیدی چجوری ترکوندمش؟!

خندیدم و با ذوق سری تکون دادم و گفتم:
امیر منم همینقدر قویه!

امین خندید و گفت:
اون که چغر بد بدنه!

خندیدم که آراد پوزخندی زد و گفت:
هر چی هم که باشه حریف من نمیشه!

ابرویی بالا انداختم و گفتم:
نوچ امیر من همه رو حریفه!

آراد عین پسر بچه ای رو به امین گفت:
نمیخوای چیزی بهش بگی؟!من برده حسابم!

امین با کنترل خنده اش چشمی گفتم و رو بهم با اخمی مصنوعی گفت:
پسره من قوی تره...عه!

L❤VE in the cageTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang