♥29/2⛓️

324 34 1
                                    

❤متین❤

از دو طرف صورتم گرفت و خیره به جای جای صورتم لب زد:
جونه دله امیر؟!آخ نمیدونی وقتی اینجوری صدام میکنی چجوری پسر ارشدم راست...

دست روی دهنش گذاشتم و با خنده لب زدم:
نمیشه همون پسر ارشدت یه بار نره تو ما؟!

با خنده ای که بخاطر وجود دستم روی دهنش بم شده بود لب زد:
نوچ پسر هام حرف های من رو گوش میدن...هر وقت فرمان راست شدن بدم تمومه...

با دلبری خندیدم و نزدیک صورتش لب زدم:
همش یه پسر بیشتر نداری که...

دستم رو از روی دهنش برداشت و لباش رو روی لبام گذاشت و لب زد:
پس این چیه...

دستش رو روی عضوم حس کردم و بدنم یهو تلاطم شد!

همین لمس کوچیک از روی شلوار باعث شد وا بدم!
وقتی چشای خمارم رو دید لباش به لبام حمله کرد!
از جام بلند شدم و روی رون هاش نشستن و دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و غرق بوسه هاش شدم!

باسنم دقیقا روی عضو برجسته اش بود که خمار و حشری روی گردنم رو مکید و بوسید و با گاز ریزی رهاش کرد که آه عمیقی کشیدم و نزدیک گوشم لب زد:
اوممم...عین شیرینی خامه ای میمونی که هیچ وقت نمیشه ازت گذشت عشقم!

خنده ای با لبای بسته کردم و روی پیشونیش رو بوسیدم و با دستم روی صورتش رو نوازش کردم که کف دستم رو بوسید و با لبخندی با عشق لب زدم:
امیر...من واقعا هیچ وقت نمیخوام این دنیا و زندگیم تموم بشه...تا وقتی که میتونم با تو معنی عشق رو ترجمه کنم اصلا نمیخوام...نمیخوام...

با لبخندی از سرم گرفت و روی شونه اش گذاشت و مو هام رو نوازش کرد و روی پیشونیم رو بوسید و لب زد:
ما هنوز استارت کارمونه...هنوز زنم نشدی...مادر بچه هام نشدی...متین بهت گفته باشم من تا تو رو مامان نکنم و خودم بابا نشم دست نمیکشم...

با خنده سیلی به صورتش زدم و با لبخندی و با اخمی لب زد:
امیر تو بیخیال نمیشی...من چجوری بزام خب...اصلا فکر میکنی؟!

آروم زدم تو پیشونیش و ادامه دادم:
یا کلا تلاشت برای فکر فقط تو این پایینی جمع میشه؟!

خندید و نوک بینی ام رو بوسید و گفت:
خب سالاره دیگه حرف اول و آخر رو میزنه و نمیشه توی روش وایساد که!

با حرفش قهقه زدم و از دو طرف صورتش گرفتم و با تموم وجودم روی لباش رو بوسیدم و لب زدم:
نمیدونی وقتی اینقدر خنگ و کیوت میشی چقدر دوستت دارم؟!

لبخندی دندون نما زد و روی سینه ام رو بوسید و با صدای کیوت و چشای معصومی گفت:
متینی...چقدر دوستم داره؟!

روی مو هاش رو نوازش کردم و با لبخندی که روی قلبم نشسته بود زمزمه کردم:
یکی!

اخم بامزه ای پیشونیش شکل گرفت و گفت:
همش یکی؟!

سری تکون دادم و گفتم:
آره همش یکی...میدونی چرا؟!

سکوت کرد و به چشام خیره شد انگار میدونست دارم از ته دلم حرف هام رو میزنم!
با بغضی از جنس عشق لب زدم:
چون همه ی چیز های خوب یکیه...عشق یکیه...قلب یکیه...قهرمان یکیه...خدا یکیه...

پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و نفس عمیقی کشیدم و لب زدم:
از همه مهم تر امیرم یکیه...پس من همیشه یکی دوست دارم!

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now