♥18⛓️

732 58 33
                                    

❤امیر❤

با صدای زنگ گوشیم بلند شدم...
متین توی بغلم تکونی خورد و خوابالو و مظلوم گفت:
بردارش امیر خواهش میکنم!:(

لبخندی بهش زدم و صورتش رو بوسیدم و گوشیم رو برداشتم و به
صفحه اش نگاهی انداختم...
نازی بود!
سریع برداشتم که جیغ جیغو گفت:
امیر همین الآن میای پایین در رو باز میکنی...وگرنه جلوی دوست پسرت میکوشمت!:/

گوشی رو از گوشم فاصله دادم و خندیدم و گفتم:
سر صبحی اینجا چه غلطی میخوری؟!:)

حرصی گفت:
عزیزم صبح نه و ظهر...حالا هم بیا پایین قراره بچهام برای ناهار بیان اینجا...خودم ترتیب ناهار رو دادم...پیتزا گرفتم!:)

اوهومی گفتم و قطع کردم...
متین رو تکونی دادم و گفتم:
متینم بلندشو نازی اومده...بچهام الآن پیداشون میشه!:)

اوهومی گفت و روی تخت نشست...
خواستم از روی تخت برم پایین که دستم رو کشید...
برگشتم سمتش که لباش رو روی لبام گذاشت و گفت:
دوستت دارم!:)♡

با عشق خندیدم و روش خیمه زدم و مک عمیقی به لبش زدم!♡

بهش گفتم بره دوش بگیره که منم برم در رو برای نازی باز کنم...
با زدن آیفون یه موجود شیطون وارد شد و البته جعبهای پیتزا رو داد دستم و مشتی به بازوم زد و تهدیدوار گفت:
دیگه نبینم من رو پشت در معطل کنی امیرخان...فهمیدی؟!:/

خندیدم و گفتم:
سلامت کو خانم بد خلق؟!:)

حرصی سلامی گفت و رفت خودش رو روی مبل پرت کرد...
جعبهای پیتزا رو گذاشتم روی اوپن...
سوالی به اطراف نگاه کرد و مانتوش و شالش رو درآورد و با لبخندی شیطون گفت:
دوست پسر خوشگلت کجاست؟!:)♡

با اخمی بهش نگاه کردم و لیوان آب توی دستم رو روی میز آشپزخونه کوبیدم و گفتم:
نازی خانم لطفا تعریفت رو بزار برای عشقت...به عشق من کاری نداشته باش!:/

ادام رو درآورد که...
با سلام متین بهش نگاه کرد و با لبخندی گفت:
به به چشممون به جماله زیباتون افتاد!:)♡

تیشرت قرمز و شلوار گرمکن مشکیم رو پوشیده بود خب طبیعتا براش گشاد بود ولی تو تنش ضایع نبود!♡
متین لبخند تلخی بهش زد و گفت:
اگه بابت اون روز ناراحتین...من اصلا حالم خوب نبود!:(

نازی سری تکون داد و گفت:
مشکلی نداره برای همه این بی عصابیا پیش میاد!:)

با لبخندی رو به متین گفتم:
تا من میرم دوش بگیرم میز رو با نازی بچینین...باشه عشقم؟!:)♡

نازی با لبخندی نزدیک به خر کیف شدن و متین هم با لبخندی تایید کرد که موقع رفتن به اتاق لبش رو بوسیدم!♡

نازی خندید و با اشاره به متین گفت:
امیر بیچاره لوپاش گل انداخت خب یکم رعایت کن!:)

چشم غره ای بهش رفتم و خودم رو پرت کردم تو حموم...

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now