♥50/2⛓️

349 34 6
                                    

❤امیر❤

به قدری از حرفش عصبی شده بودم که بی توجه به تقلاهاش و مشت هایی که حتی به صورت و گردنم میزد سمت ماشین کشیدمش و در صندلی عقب رو باز کردم و پرتش کردم داخل و در رو بستم و به ساسان علامت دادم بشینه و انگار سریع متوجه شد که نشست و نشستم و قفل در رو زد.

متین شروع به داد و بیداد کرد و به شیشه ی ماشین ضربه میزد و دستگیره در رو میکشید و میگفت:
بازش کن این لعنتی روووو....بازش کننننن...

ساسان با دیدن حال متین اشک هاش جاری شده بود و منم از درون خون گریه میکردم اما نمیتونستم با دیدن این وضعش آروم رفتار کنم و جوری غریدم که ساسان پاش رو روی ترمز گذاشت و با وحشت بهم چشم دوخت!

غریدم:
متین بتمرگ سرجات...بزار فکر کنم میخوام چه گوهی بخورم...فکر نکن کمتر ازت دارم درد میکشم...تو جونه منی آخه چجوری میتونی اینقدر خودخواه باشی که بخوای بدون من بمیری؟!چجوری متین؟!

برگشتم سمتش تا محکم تر باهاش برخورد کنم که یهو با صورت سرخ شده اش مواجه شدم!
انگار کنه نمیتونست نفس بکشه!
ساسان نگران ماشین رو راه انداخت و گفت:
رف...رفته تو شوک...

این حرف رو که زد ندیدم چجوری رفتم پشت و از دو طرف صورتش گرفتم و صداش زدم:
متین...متینم...غلط کردم...متین...

یهو بیهوش افتاد توی بغلم که نفسم برید!

اشک هام میچکید و نمیتونستم اینجوری ببینم عشقی رو که دنیای تاریکم رو رنگین کرده بود!

L❤VE in the cageWo Geschichten leben. Entdecke jetzt