❤ in pool

602 54 42
                                    

❤امیر❤

اونقدری کنارش بدنم به اوج لذت میرسید...
نمیخواستم هم آغوشی باهاش تموم بشه...
لب روی لب میزاشتم و نمیشد دلکند...
تن روی تن میخزید و خسته نمیشد...
پوست لطیف و گرمش حس عشق رو تشدید میکرد!♡

وقتی توش ضربهای آروم میزدم...
توی صورت خمارش خیره موندم...
چشاش پر شده بود و گونهاش گل انداخته بود...
لبخندی روی لبام نشست...
لبخندی زد و با دست روی عضلهای شکمم و سینهام رو نوازش کرد...
خم شدم روش و گردنش رو بوسیدم...
اینکارم باعث شد تا آخر واردش بشم و ناله اش بلند شد...
چنگی از بازوم گرفت و گفت:
آههه امیر...آییی...حس میکنم دارم جر میخورم!:(

خندیدم...
روی چشای نمدارش رو بوسیدم و گفتم:
باید از خداتم باشه داری زیرم جر میخوری بیبی!:)♡

خندید...
عصبی مشتی به سینه ام زد و گفت:
یه کار نکن کاری کنم این دور آخرین دورت باشها!:/

خندیدم...
لب روی لباش گذاشتم...
لباش رو به بازی گرفتم و بدون توجه به مقاومتاش محکم توش ضربه زدم...
وقتی با ناله ای به کام رسیدم...
به متینی که روی شکمش خالی کرده بود و کام شده بود نگاهی کردم...
خم شدم تا بازم لبای سرخش رو از آن خودم بکنم...
اما یهوی سیلی توی صورتم خوابید...
خنده ام گرفت...
لب گزیدم تا کنترلش کنم...
اما انگاری فهمید و شروع کرد به زدنم...
قهقه ام هوا رفت...
حالا دیگه جاهامون عوض شده بود و اون روی من نشسته بود و داشت هر جوری که شده با ضربهاش بدنم رو سیاه و کبود میکرد!

وقتی از موهام گرفت و کشید...
صورتم از درد جمع شد و بزور گفتم:
خب عشقم چرا رم کردی؟!خشن دوست نداری کافیه بهم بگی...

نزاشت حرفم تموم بشه و سیلی نسبتا محکمی به صورتم زد...
صورتم رو نگهداشتم...
لبخندی روی لبام نشست...
چقدر ضربها و سیلیهاش برام دلنشین بود!♡~♡

غرق ضربه ای که زد بودم...
حس لذت و حس دردش تضاد جالبی بود...
با صدای ضعیفش از افکارم بیرون اومدم...
نگران نگاهم میکرد...
خودمم نگران شدم...
مظلوم نگاهم کرد...
با کمک آنجم بلند شدم و نشستم و دستم رو دور بدنش حلقه کردم و روی سینه اش رو بوسیدم و گفتم:
فدای چشای مظلومت بشم چیشدی جوجه رنگیم؟!:(♡

آروم روی صورتم رو نوازش کرد و گفت:
فکر کردم چون ساکتی دردت اومد و ناراحت شدی!:(

لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:
من ضد ضربه ام عشقم اتفاقا خیلیم حال داد!:)♡

خندید...
دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و سرم رو به سینه اش چسبوند و گفت:
امیرم؟!:(

روی سینه اش رو بوسیدم و گفتم:
جانه امیر؟!:)♡

آروم و نگران گفت:
اگه بگم دلم میخواد هر چه زودتر برای تو بشم...

میدونستم میخواد چی بگه...
سرم رو از سینه اش فاصله دادم و توی چشاش خیره شدم و گفتم:
من وقتی میگم دوستت دارم یعنی تا تهش میریم...پس تا اون موقع سعی کن با خودت کنار بیای عشقم...مخصوصا اون شب!:)♡

لبخندی زد و سوالی نگاهم کرد و گفت:
کدوم شب؟!:)

خندیدم و دم گوشش گفتم:
اینکه میگم با خودت کنار بیای برای بارور شدنت و اون شبم که خوب میدونی...

بدون معطلی زد توی سینه ام که بخاطر نداشتن تکیه گاهی افتادم روی زمین...
خندیدم که از روم بلند شد...
خواستی بره که از مچ دستش گرفتم و بلند شدم و از پشت بغلش کردم و گوش رو بوسیدم و گفتم:
غلط کردم عشقم اصلا هر وقت با هم به تفاهم رسیدیم بفکر بچه...

با آرنج زد توی شکمم و با صدای جیغی گفت:
امیرررررر!:(:/

دست روی دهنم گذاشتم و گفتم:
چشم...بستم عشقم!:)

❤متین❤

لبخندی به چیزی که گفت زدم...
حسم بر این بود که اگه دختر بودم حتما باید بالای پنج تا براش میزاییدم!:(
از بس که این بشر دائم الداغه!:/

کمرم درد میکرد...
اینقدر که داغه نمیفهمه باید یکم آرومتر برخورد کنه...
هر چند بدم نمیگذره و رابطه باهاش اوج عشق و لذته!♡~♡

دستم رو گرفت و برد سمت اتاقکی...
یه استخر کوچیک دایره ای داشت و از آب داخلش بخار بلند میشد و از همین الآن دلم میخواست توش باشم!☆~♡

دستم رو گرفت و رفت سمتش و آروم آروم از پلهاش پایین رفتیم...
روی یکی از سکوهای کنار استخر نشستیم و طوری که بدنمون تا کمر داخل آب بود و از کمر به بالا بیرون آب...
من رو بین پاهاش نشوند و بدنم رو به بدنش چسبوند و منم سرم رو روی سینه اش گذاشتم...
آب داغش خیلی آرامبخش بود و از درد بدنم کم میکرد...
دستاش رو نوازش وار روی بدنم میکشید و این حس لذت رو دو برابر میکرد!

دم گوشم آروم گفت:
دردت کم نشد پسر خوشرنگم؟!:)♡

لبخندی روی لبام نشست...
روی سینه اش رو گاز ریزی گرفتم و گفتم:
دارم بهتر میشم...حالا معطل نکن ماساژ بده!:)

خندید و روی سرم رو بوسید و گفت:
چشم عشقم شما امر کن فقط!:)♡

خندیدم و سر بالا آوردم و روی لباش رو تک بوسه ای زدم...
از چونم گرفت و خیره توی چشام گفت:
جوری عشق رو معنا کردی که اگه معنیش رو از نگاه کسای دیگه ببینم غلطه و تنها تو درست میگی!:)♡

باورم نمیشد بتونه چنین چیزایی هم بگه...
ریز خندیدم و ناباور گفتم:
خیلی جنتلمنیا...انگاری من زیادی بیخبرم از اون روی دیگه ات!:)♡☆

خندید و گفت:
کجاشو دیدی هنوز اول رابطمونه و کلی قراره سوپرایز بشی!:)

L❤VE in the cageWhere stories live. Discover now