👼🏼12🌙

490 67 16
                                    

💣ارسلان💣

با لبخند بیجونی بهش چشم دوختم.
اخم ظریفی میون ابروهای نازک و بورش نشست و با تندی گفت:
چیه؟!آدم ندیدی؟!

خندیدم و با درد دست روی پانسمان گلوم گذاشتم و گفتم:
دیدم اما نه به خوشگلی تو!

میون اخم هاش لبخندی نشست که از چشمم دور نموند.
اومد سمتم و کنارم نشست و گفت:
تو مگه درد نداری؟!چجوری اینقدر وراجی؟!

خندیدم به لحن تند و تیزش اما پر از مهربونی و ابراز نگرانی!
دستم رو سمت دستش بردم و انگشت های ظریفش رو با انگشت های یزرگ و مردونه ام گرفتم.
لمسش کردم.
نه دستش رو کشید و نه عصبی شد.
سمت لبام بردمش و بوسه ای روش زدم و گفتم:
پس کی میشه تو رو توی آغوشم حس کنم!

پوزخندی زد و روی صورتم خم شد و گفت:
واقعا فکر کردی از روی علاقه بهت کمک کردم و میخوام زیرت بخوابم؟!

به تضادی که توی چشاش و حرف هاش بود لبخند زدم.
بدون توجه به دردم از دو طرف بازوش گرفتم و خوابوندمش روی تخت و روش خیمه زدم.
شوکه شده چشاش رو بسته یود و حتی نفس هم نمیکشید!
به ارباب کوچولویی که تنها زمانی زور داشت که بالای سرت وایمیستاد پوزخندی زدم.
سرم رو توی گردنش فرو بردم و لبم رو روی گوشش چسبوندم که لرزید.
آروم و در حالی که نفس های داغم به پوست ظریفش برخورد میکرد گفتم:
از اینجا میبرمت جایی که خودم میخوام...تو برای منی کوچولو!

بعد حرفم گازی از گردنش گرفتم که مشتی به سینه ام زد و گفت:
از روم برو کنار مرتیکه ی...

نزاشتم حرفش رو بزنه و لب روی لباش گذاشتم و مک محکمی زدم که آه پر دردی کشید و به بازوم چنگ زد.
لباش کبود شد.
به قدری نحیف و حساس بود که با کوچیک ترین حرکت کبودی روی بدنش میوفتاد!

🌙آنیل🌙

وقتی صورتش یه سانتی صورتم بود.
با ترس لب زدم:
لطفا نه...

پوزخندی زد و روی صورتم رو با دست های بزرگ و مردونه اش نوازش کرد و گفت:
کاری باهات ندارم کوچولو ولی انگار اون کوچولوی بین پاهات باهام کار داره...
بعد حرفش دستش میون پاهام نشست و فشردش.
لبام رو محکم فشردم تا صدایی ازم درنیاد.
تو گلویی خندید و از فکم گرفت و فشرد و گفت:
چرا جلوی صدای لذته اون کوچولو رو میگیری؟!

با حرص نگاهش کردم.
همیشه تحقیری صحبت میکرد و بی جنبگیم رو توی صورتم میکوبید!
دستش رو از روی صورتم برداشتم و گفتم:
چرا همیشه ترسوندنم و گریه کردنم رو میخوای؟!

با نگاهی خنثی نگاهم کرد و گفت:
فکر نمیکنم جواب پس دادن به یه پسر کوچولویه زیر سن قانونی مهم باشه!

خواست لباش رو روی گردنم بزاره که بدون مکثی زدمش.
چشام رو از شدت صدای ضربه بستم و با کمی مکث متوجه ی گندی که زدم شدم!
وقتی از روم بلند شد.
شوکه شدم.
حتی وقتی از اتاق خارج شد و در رو محکم بست!
مگه اون مرد عصبانی و شیطانی هم ناراحت میشد؟!
مگه میشد اونی که همیشه بهم زور میگفت و در برابر مقاومت هام کم بیاره و بزاره بره؟!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now