👼#پسری_از_جنس_ماه🌙
#part141
🍷#Miss_Aylar🍷☀اصلان☀
دست هام رو روی پهلوهاش گذاشتم و نوازششون کردم و بیشتر به خودم چسبوندمش و به لبای سرخش چشم دوختم و لب زدم:
میدونی عزیزم...از همون اولین باری که چشمم به این چشای مظلوم و آتیش پاره افتاد دلم دیگه برای خودم نتپید!لبخندی زد و دست هاش رو روی سینه ام گذاشت.
از اینکه آروم توی بغلم مونده بود و دیگه مضطرب نبود آرامشی به کل وجودم منتقل شد!سرم رو خم کردم و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و لب زدم:
کفره اگه بگم خدای من تویی؟!با ناز خندید و دست هاش این بار دو طرف صورتم نشست و گوشه ی لبم رو بوسید.
پس عروسکم یه چیزهایی بلد بود و فقط مضطرب و مردد بود برای انجام دادنشون!دستم رو زیر باسنش بردم و یه آن بلندش کردم و سمت تخت بردمش و وقتی آروم روش خوابوندم و روش خیمه زدم رنگ گونه هاش باز هم سرخ شد.
تو گلویی خندیدم و روی هر کدوم از گونه هاش رو بوسیدم و نزدیک لباش و خیره به چشاش لب زدم:
به غیر از اون چیزی که ازش میترسی...میشه کار های دیگه هم کرد...سرم رو توی گردنش فرو بردم و پوست لطیفش رو بوسیدم و عطرش رو نفس کشیدم و لب زدم:
میشه معشوقت رو اونقدری ببوسی که هیچ جای بدنش بدون شکوفه های بنفش و آبی و سرخ نباشه...هوم؟!لبخندی زد و با لبای آویزون لب زد:
پس میخوای بدن خوشگلم رو بوف کنی؟!روی چونه اش بوسه ای کاشتم و گفتم:
هیچ وقت عشق بدون درد و لذت نمیشه عروسک اصلان!