☀اصلان☀
برای اولین بار توی خلوت و تنهاییمون کنار هم ترجیح دادم بدنی که میپرستیدم رو فقط نوازش کنم و ببوسم.
قطعا برای انجام دادن هر چیزی از عشق بازی دیر نمیشد.توی آغوشم به خواب رفته بود.
به صورت معصومش چشم دوختم.
دستم رو آروم روی صورتش گذاشتم و نرمی پوستش رو زیر انگشت هام حس کردم و لبخندی روی لبام نشست.میون نوازش هام اخمی کرد.
چشاش نیمه باز شد که با لبخندی روی لباش رو بوسیدم و ابروهاش رو با دو انگشتم از هم باز کردم و لب زدم:
صبح بخیر نور چشم من!لبخندی زد و دستش رو روی پهلوم گذاشت و سرش رو به سینه ام فشرد و با صدایی که رگه هایی از خواب آلودگی توش پیدا بود لب زد:
صبح...اوم...بخیر...روی موهاش رو نوازش کردم.
چند بار پشت سر هم روی سرش رو بوسیدم و گفتم:
صبحونه چی دوست داری بگم برات بیارن؟!وقتی جوابی نداد و صدای نفس های منظمش به گوشم خورد آروم خندیدم.
دست هام رو دور بدن نحیفش پیچیدم و بیشتر به خودم فشردمش و دم گوشش لب زدم:
کوآلای من نمیخواد چشای خوشگلش رو باز کنه و بریم دور میز بشینیم و صبحونه بخوریم و بعدش بریم سر کار؟!صدای نامفهومی درآورد که بیشتر خندیدم.
روی کمرش رو نوازش کردم و ملافه رو روش کشیدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و لب زدم:
یکم دیگه میزارم بخوابی اما وقتی صدات کردم و بیدار نشدی اونقدر گازت میگیرم که جیغت بره هوا...فهمیدی قنده عسلم؟!