🐳ارشد🐳وقتی چشم باز کردم آنیل روی تخت نبود.
گوشیم رو از روی میز کنار تخت برداشتم و به ساعت که نزدیک هشت صبح بود نگاه کردم.
زیر لب از نبودنش نق زدم و گفتم:
سر صبحی کجا رفته این ووروجک؟!از روی تخت بلند شدم.
تازه متوجه ی کاغذ کوچیکی کنارم روی بالشتش شدم و سریع برداشتمش و خوندمش که نوشته بود:
"رفتم پیش ارشیایی...همون پسر خوشگله که چشاش تیله ای هستش...خب میدونی چیه به چشاش حسودیم میشه...میشه از این به بعد منم لنز بزارم که اونم حسودیش بشه؟!"خندیدم به دنیای کودکانه ای که انگار قرار نبود هیچ وقت ازش بیرون بیاد.
از روی تخت بلند شدم و سمت حموم رفتم.بعد یه دوش گرم گرفتن و لباس راحتی پوشیدن سمت اتاق ارشیا رفتم.
میخواستم باهاش حرف بزنم.
از اتاق خارج شدم و وقتی به سمت اتاقش رفتم صدای جیغ و آهنگی به گوشم رسید.
سری به نشونه ی تاسف تکون دادم و میدونستم اون فسقلی الآن داره سقف رو پایین میاره!دستگیره ی در اتاق رو پایین داد و یهویی وارد شدم که با دیدن اتاق به شدت بهم ریخته و سر و ریخت ارشیا و آنیل و آهیر میخکوب توی جام وایسادم!
کف اتاق و روی وسایل اتاق پر بود از اکلیل و کاغذهای کوچیک براق و تزیینی و چراغ های رنگی که چشمک میزد و از همه بدتر سر و ریخت سه تاشون بود!
آنیل موهاش رو چند رنگ کرده بود.
با دیدن آرایش پر رنگی که روی صورتش بود چشام رو از عصبانیت بستم.
آهیر پشت ارشیا قایم شد.
ارشیا با اخمی نگاهم کرد.
آنیل به اخمم خندید و گفت:
بهم میاد همه چیز مگه نه عزیزم؟!دستی به صورتم کشیدم و رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و به بیرون از اتاق کشیدم و گفتم:
هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی آنیل؟!دستش رو از دستم بیرون کشید و گفت:
من نمیام...میخوام با دوست هام بازی کنم!نگاهی به صورتش که بیشتر شبیه دفتر نقاشی شده بود انداختم و حرصی گفتم:
آنیل قیافه ات رو تو آینه دیدی؟!پوستت رو به گند کشیدی...آخه با ماژیک آدم روی صورتش نقاشی میکنه؟!دستی به مو هاش کشیدم و گفتم:
این آبرنگه که مالیدی به موهات؟!از عصبانیت صورتم سرخ شده بود که دست به سینه و با لبای آویزون نگاهم کرد و گفت:
صورتم و موهام ماله خودمه و دوست دارم هر کاری میکنم...عصبی و یهو بغلش کردم که جیغی کشید و سمت اتاقمون گام برداشتم و گفتم:
بریم تو اتاق و کسی نباشه به دادت برسه ببینم بازم مثه الآن زبونت درازه یا نه!