🐳ارشد🐳
امروز اولین باری بود که اون فسقلی بهش لگد میزد!
باهاش قهر کرده بود و دیگه به شکمش نگاه نمیکرد.
تازه اعتصاب غذا هم کرده بود و میگفت هر چی که هوس بکنه نمیخوره تا تنبیه بشه دست رو بابای خوشگلش بلند نکنه!خنده ام گرفته بود واقعا اما جرعت نداشتم حتی لبخند بزنم!
کنارش نشستم و بغلش کردم و بین پاهام نشوندمش و رو گردن ظریفش رو بوسیدم و دم گوشش لب زدم:
میشه من رو جای اون فسقل آتیش پاره تنبیه کنی؟!با لبای آویزونی که براشون جون میدادم نوچی گفت که سریع لباش رو میون لبام شکار کردم.
عمیق بوسیدمش و خیره به چشاش لب زدم:
دورت بگردم این چیزها طبیعی هست و بچه وقتی داره توی شکمت تکون میخوره این اتفاق میوفته...هوم؟!با بغض سرش رو به سینه ام تکیه داد و گفت:
نه...دست رو من بلند کرد...هق...محکم بغلش کردم و روی پیشونیش رو بوسیدم و موهاش رو نوازش کردم و لب زدم:
زندگی من میدونم دردش زیاده اما وقتی اون فسقلی بیاد و شروع کنه به راه رفتن و حرف زدن و شیطنت کردن تازه میفهمی چقدر کشیدن دردش و رسیدن به چنین چیزی شیرینه...هوم؟!روی سینه ام رو بوسید و گفت:
باشه...میبخشم!خندیدم و روی شونه اش رو بوسیدم و دست دراز کردم و سینی صبحونه رو کشیدم جلومون و گفتم:
همه ی چیزهایی هست که دلت هوس میکنه...مربای آلبالو...کره...شیر کاکائو...توت فرنگی...نوتلا...خامه...با انگشت های کوچولوش به ظرف توت فرنگی اشاره کرد و گفت:
از اونا میخوام!لبخندی زدم و لب زدم:
چشم شما امر بفرما عروسک!با ناز خندید که توت فرنگی رو به نوتلا آغشته کردم و سمت لباش آوردم که مشتاقانه خوردش و اومی به خوشمزگیش کشید.
خندیدم و روی شقیقه اش رو بوسیدم و لب زدم:
اینقدر ناز نکن بچه یهو دیدی خوردمت و تموم شدی!خندید و دستم رو گرفت و گفت:
پس منم باید بخورمت بس که جذابی!لبخندی با عشق به چشاش زدم و دستش رو میون دستم گرفتم و سمت لبام بردم و بوسیدم و چشمکی بهش زدم و زمزمه وار لب زدم:
محافظت ازت یکی از بهترین قسمت های نفس کشیدن برای ارشد توی این دنیاست کوچولوی شیرینم!