👼106🌙

207 18 0
                                    

🌀ارمیا🌀

محکم توی بغلم گرفتمش.
جیغ خفه ای کشید و گفت:
جیغ...داداشی له شدم!

روی صورتش رو بوسیدم و گفتم:
میدونی چقدر ترسیدم...چند بار بهت گفتم که هیچ وقت اگه خونه تنهایی در رو باز نکنی برای هر کی که در میزنه؟!

سرش رو پابین انداخت و با بغض گفت:
اما من فکر کردم تو در میزنی...آخه کسی خونمون نمیاد که بخوام مشکوک بشم!

حق داشت.
سرش رو روی سینه ام گذاشتم و گفتم:
از حالا به بعد هر وقت خواستم خونه بیام زنگ میزنم بهت...خب؟!

سری تکون داد که لبخندی به معصومیتش زدم و روی موهاش رو بوسیدم و نگاهی به اصلا که روی صندلی جلو نشسته بود و با لبخندی از توی آینه نگاهمون میکرد انداختم و گفتم:
خیلی ممنونم که کمکمون کردی آقای دکتر!

لبخندش بیشتر کش اومد و گفت:
وظیفه ام بود...مثه شغلم عاشق نجات دادن آدم هام!

آرین لبخندی با خجالت زد و گفت:
پس دیگه از دکترها نمیترسم!

خندیدم و اصلا هم خندید و برگشت سمتمون و گفت:
چطور؟!مگه دکترها هیولا هستن که تا حالا میترسیدی؟!

سری تکون داد و گفت:
آره چون یه چیز تیز رو بی رحمانه فرو میکنن توی باسنت و هر چقدر هم که جیغ بکشی تا کارشون تموم نشه درنمیارنش!

خندید به تفسیرش و روی موهاش رو پخش کرد و گفت:
ولی من ملاحظه ی بیمارم رو میکنم...اگه آمپول دوست نداشته باشه بهش قرص یا سرم میدم...خوبه؟!

با ذوق سری تکون داد که خندیدیم!

با ذوق سری تکون داد که خندیدیم!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

☔آرین☔

پوست:گندمی
چشم:قهوه ای روشن
مو:قهوه ای
سن:۱۵ سال
حرفه و شخصیت:
بچه مدرسه ای!
مهربون و آروم اما به موقعش شیطون بلاست!

👼Boy of the moon🌙Where stories live. Discover now