🌈راوی🌈
نمیخواست از لباش دل بکنه.
نمیخواست این حس خوب و چشیدنش رو زودی تموم کنه.
حرکت لباش رو آهسته تر کرد و با لطافت بوسه هاش رو ادامه داد و ندید چجوری دل پسرکش رو برد!بوسید و بوسید.
با چنگی که از بازوش گرفت کمی عقب کشید.
به صورت گر گرفته اش چشم دوخت.
گونه هاش سرخ شده بود و لباش کبود و چشاش خمار و نمدار.
اونقدری همه چیز زیبا و فریبنده بود که لبخندی پر از حس ناب و شیطنت روی لباش نشست.
پسرک با بدنی که از بوسه های داغ مرد مقابلش بی حس شده بود لب زد:
نمیترسی اگه به برادرم بگم چه غلطی باهام کردی؟پوزخندی زد.
دیگه نمیخواست توی جلد معصومش فرو بره.
دیگه نمیخواست جلوی معشوقه ی سرکشش کم بیاره.
لباش رو نزدیک لباش برد و جوری که بخار نفس های داغش به لب های پسرک برخورد میکرد لب زد:
اگه بتونم تا تهش لمست کنم و جسمت رو به نام خودم بزنم...روی لباش رو بوسید و ادامه داد:
حتی اگه زیر دست داداشت جون هم بدم برام مهم نیست!بعد اتمام حرفش لبای پسرک رو میون دندون های گرفت و گزید.
پسرک بی دفاع نالید اما مرد فرصتی بهش نداد و سر توی گردنش فرو برد و مک های ریز و درشتی بهش زد.
مدت ها در حسرت این بدن مونده بود.
اما نمیخواست بی میل اون پیش بره!
بوسه هاش رو به سمت ترقهوه های ریزش برد.
یقه ی پیرهنش رو به سمت پایین کشید تا فضایی برای خودش باز کنه.
به قدری بدنش سفید بود که تنها با نگاه کردنش هم میتونست غرق لذت بشه!پسرک به بوسه هایی که روی ترقوه و بالای سینه اش مینشست واکنش نشون داد و دستش رو توی مو های مرد فرو برد و چنگی گرفت و آهی کشید.
لبخندی به بی جنبگی پسرکش زد و دستش رو از زیر پیرهنش رد کرد و نوک سینه اش رو میون دو انگشتش فشرد و بعد ماساژ داد.
بدن پسرک منقبض شد و لب زد:
میخوامت...آههه...با اشاره به لباس هاشون نالید:
درشون بیار!مرد خندید و روی گلوش رو بوسید و گفت:
مطمئن باش از بودن با ارسلان پیمون نمیشی!پسرک پوزخندی زد و گفت:
خیلی بدجنسی!میدونست چرا این صفت رو بهش وصله داد.
پسرکش فهمیده بود تموم نوازش و بوسه هاش رو با عطش بیشتری انجام میداد تا اون رو وارد بازی عشقش کنه و بدن بی جنبه ی اون رو به خوبی میشناخت!بعد از اینکه پیرهنش رو درآورد.
پیرهن و شلوار پسرک رو درآورد و روش خیمه زد.
خیلی سریع بوسه هاش طول بدن ظریف پسرک رو طی کرد و به پایین تنه اش رسید و با اشتیاق عضو کوچولوش رو وارد دهنش کرد.
پسرک توی جلد واقعی خودش فرو رفت و برای مرد مقابلش ناز و ادا اومد.
ناله های با لطافتی از میون لباش خارج میشد و بدنش با هر بار منقبض شدن لبای برد دور تا دور عضوش میلرزید و بیقراریش رو با آه و ناله نشون میداد!مرد میون این همه زیبا غرق شده بود و برای حس کردن بیشتر این لذت رفته رفته پیشروی میکرد!