👼168🌙

97 10 0
                                    

🐳ارشد🐳

نگاهی به آنیل که لبخند شیطونی روی لباش بود چشم دوختم و گفتم:
وروجک چی تحویل داداشت دادی که اینجوری از من بدش میاد؟!

ریز خندید و از بازوی داداشش گرفت و بیشتر پشتش قایم شد که آریل عصبی گفت:
هر چی گفته عشقش کشیده...به داداشش باس همه چی رو بگه...ملتفت شدی؟!

تکخنده ای زدم و دستم رو سمت دست آنیل بردم و گرفتمش و کشیدمش سمت خودم و گفتم:
بیا برو بالا تا بیام به خدمت این شیطنت های بیجات برسم بچه!

جیغی کشید و گفت:
جیغغغ...آریل داره اذیتم میکنه!

آریل از یقه ام گرفت و گفت:
مگه نگفتم حق نداری تا من اینجام و جلوت وایسادم غلط اضافه ای کنی؟!

با این حرکتش جوش آوردم و دست آنیل رو ول کردم و مثه خودش دست به یقه اش شدم و غریدم:
ببر اون صدات رو برای من جیک جیک نکن جوجه...

مشتش که یهو خورد توی صورتم خون جلوی چشام رو گرفت و مشتی بدون مکث زدم زیر فکش و افتاد روی زمین و صدای جیغ آنیل و بعد صدای عمو به گوشم رسید.

عمو اردشیر دویید بالای پله ها و بینمون وایساد و آنیلی که ترسیده بود رو بغل کرد و عصبی بهمون چشم دوخت و گفت:
دارین چه غلطی میکنین جلوی یه کسی که حامله هست و استرس براش سمه...هان؟!

نگران به آنیل چشم دوختم و گفتم:
عزیزم خوبی؟!غلط کردم به خدا این داداش نفهمت...

آریل حرصی گفت:
من نفهمم یا تو که دست روی داداش من بلند میکنی؟!

اردشیر با اخمی به هر دومون نگاه کرد و گفت:
بریم داخل بشینیم و درست حرف بزنین ببینم مرگتون چیه که افتادین به جون هم!

👼Boy of the moon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora